زیستن در میانه فوتبال، سینما و ادبیات /درباره حمیدرضا صدر و یک عمر نوشتن
حمیدرضا صدر در میانهی فوتبال، سینما و ادبیات و به شیوهی جستارنویسی، وقایعنگاری و قصهگویی حرفاش را میزند و این ویژگی و سبک خاص و منحصر به فرد خود را در برهههای مختلف تاریخی حفظ میکند؛ هرچند که تصاویری که او در هر دوره پیش چشم مخاطبش میگذارد متفاوت است...

زیستن در میانه فوتبال، سینما و ادبیات
یادداشتی درباره حمیدرضا صدر و یک عمر نوشتن
رضا فکری
تصاویری اینچنین به ندرت ممکن است از صفحهی ذهن محو شوند. صحنههایی که هر مخاطبی را به تماشا دعوت میکنند و به تأمل وامیدارند؛ تصویر پسرکی که عطشاش به سینما با فیلمدیدنِ هر روزه در سینما پاسیفیک، آتلانتیک و پارامونت و دوره کردن مداوم مجلههای فیلم، فروکش نمیکند و لحظه به لحظه اوج میگیرد. تصویر مردی شیفتهی فوتبال که تمام نقاط عطف زندگیاش، با بازیهای سرنوشتساز لیگهای قهرمانی و جامهای جهانی گره خورده است. تصویر پسرکی که سرخوردگیها و امیدهایش، با رفتن قهرمانها و پیدا شدنشان پیوندی تنگاتنگ دارد. حمیدرضا صدر را با تصویرهایی از این دست میتوان شناخت که مؤلفهی اصلی تمامی نوشتههای او، در زمینههایی است که در آنها به غور و کندوکاو پرداخته است.
نگاه تاریخیِ او شاید پیشتر و بیشتر از سایر جنبههای تصویرپردازیاش به چشم میآید. صدر، عادتی دیرینه در وقایعنگاری داشت. در جستارها، مقالهها و روایتهای مستند و داستانیاش میتوان این رویهی منحصر به فرد را پی گرفت. هر نوشتهای از او، با مرور تاریخ و واکاویِ تبار پدیدها همراه است و به نوعی عناصر رواییاش را از خودِ تاریخ وام میگیرد. درواقع اتفاقها و بزنگاههای مهم تاریخی را باید یکی از اصلیترین ابعاد سبک نوشتاریاش به شمارآورد. از منظر او بی کاوش در گذشته و رخدادهای سرنوشتسازش، نمیتوان موضوعی را به دقت شکافت و تحلیلاش کرد. در جدیترین مباحث فنی فوتبال، در تکنیکیترین مسائل سینما و در حرفهایترین موضوعات مرتبط با ادبیات، همواره این تاریخیتِ قضایاست که از منظر او قدر میبیند و بر صدر مینشیند.
صدر اما در این واکاویِ تاریخی، مخاطب را از تجارب شخصیاش نیز بیبهره نمیگذارد و مدام رویدادهای عام تاریخی را با لحظههای خاص و شخصیِ زندگیاش گره میزند. در نوشتههای او همواره یک راویِ مشتاق دیده میشود که این همنشینی با وقایع تاثیرگذار زمانه است که به زندگیاش اعتبار میدهد. برای نمونه او کودکی و نوجوانیاش را با مسابقات فوتبال و فیلمهای سینمایی بازتعریف میکند. گویی بدون اورسن ولز و سینمای موج نوی دههی چهل، فوتبال نوپا و پر جوش و خروش دههی پنجاه و تب و تاب رئالیسم اجتماعی رمانهای دههی شصت، زندگیاش فاقد هر گونه هویت و معنای مستقل است. راویای که همهی اتفاقات پر فراز و نشیب زندگیِ فردیاش را از فیلتر واقعههای جمعی عبور میدهد و از حواس مشترک آدمها در ساختار روایتاش بهره میگیرد.
از این منظر، قصههایی که صدر از دورههای مختلف زندگیاش میگوید، با تجارب جمعی آدمهایی که همپای او زیستهاند همراهی نزدیکی دارد. وقتی در کتاب «پیراهنهای همیشه» از درخشش ناصر حجازی و علی پروین در فوتبال دههی پنجاه میگوید، بخشی از گذشتهی همگانی یک ملت را احضار میکند و پیش چشم نسلهای بعد هم قرار میدهد. وقتی از کاترین هپبورن مینویسد، از شیفتگی و تلاطم سینمایی جوانان دههی چهل حرف میزند. او در کتاب «پسری روی سکوها»، با روایت زندگی پل مک کارتنی و مارگریت دوراس، پرده از علائق مشترک یک نسل برمیدارد. درواقع بخش عمدهای از ماندگاری تصاویری که در متن میسازد مرهون همین تجربهی زیستهی جمعی است که در نوشتههای او جای ثابتی دارد. راوی بیقرار و پرشور و حرارت او، مدام در صدد گشودن فصلهایی مشترک از کتاب زندگیاش با مردمی است که گویی بدون همراهیِ آنها، تماشای رخدادها لذت چندانی برایش ندارد.
حمیدرضا صدر در میانهی فوتبال، سینما و ادبیات و به شیوهی جستارنویسی، وقایعنگاری و قصهگویی حرفاش را میزند و این ویژگی و سبک خاص و منحصر به فرد خود را در برهههای مختلف تاریخی حفظ میکند؛ هرچند که تصاویری که او در هر دوره پیش چشم مخاطبش میگذارد متفاوت است. در فصلی از مسیر حرفهایاش او از گذشتهای سرشار از امید به آینده میگوید، در دورهای دیگر چشم به اتفاقاتی زندگیساز در زمان حال دارد و در زمانهای دیگر به پیشگوییِ آنچه به سراغ او و جامعهاش خواهد آمد میپردازد. در کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» اما او فصل پایانی زندگی پر ماجرا و آکنده از فراز و نشیباش را مینویسد؛ وقایعنگاری مرگی از پیش تعیینشده که در کنار اندوه ترک این دنیا، دستاوردهای بیشمار زیستناش را نیز به مخاطب عرضه میکند. نویسندهای که در هر عرصهای که گام برمیدارد، جوهر ادبیات را نیز در آن جاری میکند. تصویرپردازی که اهمیت این نکته را دریافته که همهی ابعاد زندگی با ادبیات پیوندی ناگسستنی دارد؛ چه زمانی که روی سکوی ورزشگاه نشسته باشی، چه روی صندلی سینما قرار گرفته باشی و بهترین فیلم عمرت را تماشا کنی و چه بر تخت بیمارستان خوابیده باشی و آخرین لحظات عمرت را مزه مزه کنی.
این یادداشت در روزنامه سازندگی روز شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ منتشر شده است.