غربت در خانه /یادداشتی بر کتاب «برسد به دست گمشدهها» مژده الفت

یادداشتی بر کتاب «برسد به دست گمشدهها» نوشته مژده الفت، نشر هیلا، 1400
غربت در خانه
رضا فکری
«برسد به دست گمشدهها» دومین اثر داستانی مژده الفت مترجم زبان ترکی و داستاننویس است که از سوی نشر هیلا منتشر شده اســت. کتاب، قصهی انسانهایی است که اگرچه بهظاهر در زادگاه خود آرام گرفتهاند اما درنهایت ناگزیر از کوچاند. «غربت» همیشه جایی در کمینِ آنهاست و روزی میرسد که باید خانههای خود را که از خاطره، اثاثیه و همهی بوهای آشنا انباشته شده، رها کنند و به سفری بیبازگشت تن دهند.
در آغاز رمان، «غربت» در سرزمینی بیگانه و در شکل کلیشهایِ خود به نمایش درمیآید، اما هرچه داستان پیش میرود گونههای دیگری از آن را هم میتوان دید. راوی داستان مدام در تکاپوست تا شواهدی متقن و انکارناپذیر از انواع غربتی را که تجربه کرده، ارائه دهد و از این رمان سفری مکاشفهای برای تبیین مسألهاش بسازد. از پیشانی کتاب گرفته تا پیشدرآمد هر فصل و تکتک خاطراتی که با جزئیات بسیار روایت میشوند، همگی در خدمت ساختن تصویری از غربتاند تا تنهایی و بیپناهی انسان امروزی به اثبات برسد.
مهاجران غیرقانونی که زیر گونیهای ذرت پنهان شدهاند، اولین صحنه از سفر پرنشیبوفراز این داستان را میسازد. جایی که آدمها هراسان از دستگیری و بازگردانده شدن، خشک و ساکت در گوشهای پناه گرفتهاند و راه به سوی چشماندازی نهچندان روشن میسپارند. بریدن دست یکی از شخصیتها و وحشتی که از این اتفاق بر آن جمع کوچک حاکم میشود، اولین نشانه از احساس ناامنی عمیقی است که مسافران همواره نسبت به سرزمین مقصد دارند. در منزلگاههای آغازین این ترس با حضور آدمپرانها و جو سنگینی که آنها از برخورد نیروهای امنیتی برای مسافران ترسیم میکنند، تشدید میشود.
با پیشرفت قصه، این موقعیتهای خطیر و پیشبینیناپذیر، اغلب به آرامش ختم میشوند و به نوعی خاک غریبه ایمنتر از موطن مادری به چشم میآید. اویکو و ایلهانبیک از جمله آدمهای این سرزمین بیگانهاند که چندان نشانی از غربت را تداعی نمیکنند و با آغوش باز از دلتنگی مهاجران میکاهند. شهر نیز با کوچه و بازار و کافهها و سینماهای آشنایش پذیرای آنهاست. بهنظر میرسد غربت جایی درون خود آدمها ریشه دارد و چندان مابهازای بیرونی برایش نمیتوان یافت.
با سکنی گزیدن در مکان جدید، مسأله شکل تازهای پیدا میکند و میزبانان، نوع دیگری از غربت را روایت میکنند. آنها قصهی یونانیهایی را میگویند که در جریان مخاصمات ترکیه بر سر قبرس، ملزم به ترک این دیار شدهاند. این مهاجرت گریزناپذیر در قیاسی نظیربهنظیر با آنچه مسافران این رمان در خاک مادری خود تجربه کردهاند، قرار میگیرد. آدمهایی که در کودکی یا نوجوانی، خالی شدن خانهها را از سکنه دیدهاند. بسیاری در همان دوره جلای وطن کردهاند و برای برخی سالها طول کشیده تا به این نتیجه برسند که ماندن برای بازیابی آنچه از دست رفته و ترمیم آنچه آسیب دیده، بیفایده است.
اما چهرهی غربت در کرمانشاه که زادگاه راوی است، نوع دیگری از گمگشتگی را نشان میدهد که به مراتب آسیبهای عمیقتری بر روح بهجاگذاشتهاند. گذشتهای که بیش از هر چیز در آن جنگ و عواقب دامنگیر هشتسالهاش برجسته شده است. درواقع مهاجرت کنونی این زخمهای کهنه را باز میکند و درک تازهای از غربت بهدست میدهد که همانا بیگانگی در زادبوم خویش است. برایناساس، قهرمان داستان در هر جای جهان که باشد عزم نوشتن نامهای برای گمشدگانی همانند خود را دارد؛ چراکه غربتْ او را در خانهی سالها زیستهاش هم رها نمیکند و عنصری جداییناپذیر از هستیاش شده است.
این یادداشت در روزنامه سازندگی روز پنجشنبه 24 شهریور 1401 منتشر شده است.