سفری به وسعت همهی تاریخ /یادداشتی بر «سقاها» عتیق رحیمی
عتیق رحیمی شاید بیش از همهی آثارش با رمان «سنگ صبور» و جایزهی گنکوری که به خاطر آن در سال ۲۰۰۸ برنده شد و فیلمی که بر اساس آن ساخت، در ذهن مخاطبان جا باز کرده باشد...

«سقاها»
نوشته: عتیق رحیمی
ترجمه: بنفشه فریسآبادی
ناشر: چشمه، چاپ اول 1400
231 صفحه، 78000 تومان
***
عتیق رحیمی شاید بیش از همهی آثارش با رمان «سنگ صبور» و جایزهی گنکوری که به خاطر آن در سال 2008 برنده شد و فیلمی که بر اساس آن ساخت، در ذهن مخاطبان جا باز کرده باشد. اما این مسیر حرفهای پیش از اینها با «خاکستر و خاک» آغاز شده و با «هزار خانه خواب و هراس» پی گرفته شده بود. داستانهایی که دغدغهی این نویسنده را دربارهی انسان گرفتار جنگ، آوارگی و مهاجرت آشکار میسازند و سبک روایی متمایز او را منعکس میکنند. سبکی که بر چالشهای ذهنی شخصیتهایش متکی است و او هرچه در این وادی پیشتر رفته، این شکل از داستانپردازی را در آثارش قوام و ثبات بیشتری داده است. عتیق رحیمی در «سقاها»، هزارتوی ذهن شخصیتهایش را بهگونهای جامعتر به نمایش میگذارد و ابعاد روانشناختی و تاریخیشان را عیانتر میسازد.
در رمان «سقاها» فرو ریختن دو مجسمهی بودا در بامیان افغانستان دستمایه و مبدأ روایت سلسله وقایعی است که اکنون و گذشته را به هم پیوند میدهند. در ابتدای راه، بیدار شدن زودهنگام سحرگاهی دو شخصیت اصلی داستان، گویی پریدن از همان کابوسی است که با انفجار مجسمهها آغاز شده است. از همینجاست که ثبات و قرارشان به هم میریزد و سفری پرپیچوخم برایشان رقم میخورد؛ سفری که عمدتاً در ذهن و با گشت و گذار در گذشته صورت میگیرد. انگار قهرمانانِ داستان خود را در این گذشته جا گذاشتهاند و با احساس گمگشتگی حاصل از جنگ و آثار برگشتناپذیر آن، خو گرفتهاند. اما حالا این گم شدن خلأ بزرگی در زندگیشان ساخته است، بهگونهای که همه چیزشان را معطوف به واکاوی گذشته و جستوجوی خویش در آن میبینند. از اینروست که بعد از مدتها کابوس و به هم بافتنِ رؤیا، به نقطهای میرسند که باید به دل تمامی آنچه طی سالها از سر گذراندهاند نقبی بزنند تا نشانی آشنا بیابند و آن هویت گمشده را دوباره احیا کنند.
رمان در دو خط روایی متفاوت پیش میرود که فصلها را یکی در میان به خود اختصاص دادهاند؛ در یکی تُم، شخصیت کلیدی ماجراها و در دیگری یوسف محور وقایع است. نقطهی عزیمت هر دو شخصیت بستری است که به جای آنکه محل امن و آرام باشد، کانون تشویش و کابوس است. آنها شبهای بسیاری را به تبوتاب و التهاب در رختخواب گذراندهاند و اغلب روی آسایش در آن ندیدهاند. یکی از آنها در تبعیدی خودخواسته این ناملایمات را تحمل میکند و دیگری در دل زادگاهش عذاب میکشد. خانه، زن و خاک برای هر دوی آنها مفاهیمی پرچالشاند. یکی از آنها به دشواری میتواند زنی را که سالها با او زیسته تاب آورد و دیگری اگرچه محبوب را در کنار خود دارد اما توان ابراز احساسش را به او پیدا نمیکند. هر دو غرق در ترس و تردید راهی پرآشوب را پیش گرفتهاند و مدام میان رفتن و ماندن دست و پا میزنند.
اولین فصل رمان با روایت تُم آغاز میشود؛ تُم همان تمیم است که روزگاری از زادگاهش در افغانستان به فرانسه کوچ کرده و با هر بخشی از اکسسوار خانه به مقطعی از گذشته پرت میشود. برای نمونه تابلوی «بازتولید ممنوع» رنه ماگریت او را به روزهایی میبرد که تازه پا به فرانسه گذاشته بود و ناگزیر بود برای پیگیری رشتهی حرفهایاش مدتی را در کارگاهی در حومهی پاریس بگذراند. تابلو برای او پرسشهای هویتی پیش میآورد که ناگزیر از یافتن پاسخی برای آنهاست. به همین خاطر است که راهی را پیش میگیرد تا طی سفری به گذشتههای دور، خودش را در میان انبوهی از اتفاقات پیدا کند. در این میان، مواجهه با احساسات فروخورده و حرفهای نگفته است که اهمیت مییابد. برای تُم گذراندن این مسیر اجتنابناپذیر است؛ مسیری که به او کمک خواهد کرد که چندپارگی شخصیتیاش را بشناسد و آرام بگیرد.
اما بخش دوم روایت کتاب به یوسف اختصاص دارد. مردی که در کابل و در مرکز ناآرامیها و در دل جنگ به مرور و مکاشفه در خویشتن میپردازد. او مسؤولیتهای سنگینی بر دوش میکشد که کوتاهی از آنها عواقب سختی برایش به همراه دارد؛ هم سقاست و مسؤول رساندن آب به همکیشاناش و هم موظف است از زن برادرش مراقبت کند. سر باز زدن از هرکدام از این وظایف، مجازاتی کمرشکن برایش رقم خواهد زد. اگر آب را بهموقع به ملا و مسجد نرساند، شلاق میخورد و اگر زن برادرش را رها کند، از زیر بار عذاب وجدان بیرون نخواهد آمد. شیرین، زنی است که به او سپرده شده و زیباییاش مدام یوسف را برمیانگیزد. او در تبِ دلبستگی به این زن میسوزد، اما تابوها و قوانین سخت اجازهی ابراز احساسش را به او نمیدهد. برادرش مدتهاست که رفته و خبری از او نیست و یوسف مدام با چالش خیانت در امانت، دستوپنجه نرم میکند.
رمان «سقاها» سیروسلوکی برای یافتن خویش است و قهرمانان آن چارهای جز پیمودن راهی دراز در زمان ندارند. آنها برای شناخت خود، سفری به وسعت همهی تاریخ در پیش دارند و انفجار مجسمههای بودا گویی راهی تمثیلی برای این مکاشفه باز میکند. تخریب این آثار تاریخی که بخشی از هویت این سرزمین را میسازد، بر ابعاد مختلف شخصیتیِ این آدمها نیز تأثیر میگذارد و آنها را برای حل معماهای هویتشناسانه، در دل دریایی توفانی میاندازد. معماهایی که در فضای ناامن جنگ و سیطرهی طالبان بر تمام شؤون زندگی، بغرنجتر نیز به نظر میآیند.