یادداشتی بر رمان «شکوفههای عناب» نوشته رضا جولایی

یادداشتی بر رمان «شکوفههای عناب» رضا جولایی
رضا فکری
«شکوفههای عناب» بر محور یکی از پربسامدترین واقعهنگاریهای دوره مشروطه بنا شده است. قتل فجیع میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل بستر نگارش این رمان است و رضا جولایی طی اپیزودهایی مجزای از هم و از زوایای گوناگون به این اتفاق مهم تاریخ معاصر نگریسته است. روایتی که البته خدشهای به نواحی تثبیتشده تاریخ وارد نمیآورد و نویسنده عمدتا با بهرهگرفتن از بخشهای مهآلود تاریخ و حواشی کمترثبتشده آن، جهان زنده داستانی خود را میسازد. او بهنوعی تاریخ را در بطن زندگی روایت میکند و در این راه، کمترشناختهشدههای تاریخ را هم به عرصه میآورد. پیشانی کتاب با تکهای از شعر دهخدا که در سوگ میرزا جهانگیرخان سروده، آراسته شده؛ «یاد آر ز شمع مرده» و رمان هم با مویههای تلخ و حزین همسر جهانگیرخان گشوده میشود؛ همراه با نقل شمهای از سوز دل و درد جانکاه این زن و طفل شیریاش. جولایی البته برای اینکه پرسپکتیو جامعتری از این واقعه به دست دهد، پای پارههای روایی دیگری را هم به میان میکشد و کاراکترهایی از جایگاههای دیگر اجتماعی را هم به قصهاش احضار میکند. روایتهایی از منظر آنهایی که هر کدام بهنوعی درگیر این ماجرا بودهاند. پارههایی که هر کدام زبان مخصوص به خود را دارند. گاه شکستهاند و به شیوه محاوره روایت شدهاند و گاه فرمال و ادیبانهاند. نویسنده در چینش این قطعات، ابایی ندارد از اینکه بخشها را بدون رعایت توالی زمانی و به شیوهای غیرخطی به مخاطبش عرضه کند و درنهایت با ارائه استادانه پسوپیش این واقعه هولناک، تصویری بهمراتب زلالتر از نصهای صریح و سندهای مکتوب، پیش چشم مخاطبش میگذارد. جولایی برای بازتعریف این قطعه تاریخی، از نظرگاه شخصیتهایی استفاده میکند که فرسنگها دور از هم هستند. گاهی روایت از منظر عکاسباشی سادهای است که در روزگار جوانی، شاهد ترور ناصرالدین شاه بوده و در این بزنگاه خاص، وردست دفتر روزنامه صوراسرافیل است. گاهی از دید قزاقی روس است که از آغوش خانوادهاش جدا شده و از کیلومترها دورتر آمده تا مجلسی را که مشروطهخواهان دل در گرو آن دارند، به توپ ببندد. گاه از منظر قزاق ایرانی سختیکشیدهای است که با تضرع، لحظهبهلحظه روح خود را عریان میکند و به منجلاب فرورفتنش را شرح میدهد. او شخصیتهایی را از پستوی خاکگرفته تاریخ بیرون میکشد که هر کدام نماینده قشری هستند که در شکست مشروطه نقش ایفا کرده. درواقع میتوان گفت که این شخصیتها در جایگاه حقیقی خود نیستند. برای نمونه وردست سادهای که با یکی از شازدههای قاجار میسازد و راپورت روزنامهچیهای صوراسرافیل را میدهد، نماینده آدمهایی است که از سر ضعف نفس، تن به خفت میدهند و روح خود را ارزان میفروشند. حتی میرزا جهانگیرخان هم در مسند حقیقی خود ننشسته است. او نماینده روزنامهنگاران همه ادوار تاریخ است که سری نترس دارند و سینههاشان در برابر قمه و گلوله سپر است؛ انسانهای آزادهای که دهان را جز به گفتن حقیقت نمیگشایند... درحقیقت جولایی تنها یک قصه پرغصه تاریخی را روایت نمیکند. او مخاطبش را به تهرانی میبرد که سُمکوب استبداد صغیر است. از تیرهروزی ایرانی میگوید که درگیر قمارخانههای گود زنبورکخانه است. از بهارستانی که مجلسش به توپ بسته شده و از مسجد شاهی که گلدستهاش فروریخته. از دروازه قزوین و دولاب و سرچشمه و ناصرخسرویی میگوید که یخزده است و بیروح. از تهرانی که زیر عربده جوجهلوطیهای گذر لوطی صالح لگدمال است و از اراذلی که مشروطهخواهان را زیر مشت و قمه گرفتهاند. از این تهران اما ندای حقطلبی هم برمیخیزد. از روزنامههای صوراسرافیل، حبلالمتین و ندای وطن و از میرزا احمد مساوات، از سید جمالالدین افجهای، از ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان. و در این میان «شکوفههای عناب» کتابی است که خاموشی شمعی را گواهی میدهد که به استبداد تن نداد.
این یادداشت در روزنامه آرمان روز یکشنبه 26خرداد98 به نشر رسیده است.
لینک پی دی اف:
http://www.armandaily.ir/fa/pdf/main/2043/7