دکتر نون نیم‌قرن پس از کودتا /نگاهی به  کودتای 28مرداد در «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد»

دکتر نون نیم‌قرن پس از کودتا

نگاهی به تاثیرات و تاثراتِ کودتای 28 مرداد در رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد»

رضا فکری

کودتای 28 مرداد 32 تاثیر ماندگاری بر ادبیات معاصر فارسی گذاشت که تا به امروز نیز می‌توان اثرات آن را دید. «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» اثر تحسین‌شده شهرام رحیمیان، را شاید بتوان از معدود رمان‌‌هایی با محوریت کودتای 28 مرداد دانست که پس از انقلاب (1380، نشر نیلوفر) منتشر شد، اما از سال 83 به محاق رفت؛ رمانی با رویکردی روانشناختی که به تأثیرات این رخداد بر جامعه متمرکز است و با نقب به تلاطمات ذهنـي و چالش‌های درونيِ قهرمان داستان، به واکاوی اوضاع روحي و اجتمـاعي مـردم ايـران حول و پـس از این واقعه‌ تاریخی میپردازد. درواقع تجارب تلخ شخصیت اصلی رمان را می‌توان نمونه‌ای از تلخکامی‌های گسترده‌ اجتماع آن‌ روز ایران به‌شمار آورد. کابوس‌ها، هراسها، تردیدها و عصیان‌هایی که هم دکتر نونِ این قصه را در خود فرو برده و هم جامعه‌ای را به کامِ سرخوردگیِ محض کشانده است.

نظرگاه روایت مدام در نوسان میان دو گونه ذهنیت متفاوت است؛ اولی ‌خود را قربانی شرایط موجود می‌بیند و دیگری خویش را خیانتکار می‌پندارد. این دوپارگی از فروپاشی روانی شخصیت کلیدی داستان حکایت می‌کند که تاب تحمل آن‌چه کودتا پیش رویش گذاشته ندارد. دکتر نون که از نزدیکان دکتر مصدق و از افراد مؤثر در روی کارآمدن اوست، در جریان کودتا دستگیر می‌شود و در زندان تحت فشار قرار می‌گیرد تا مصاحبه‌ای علیه مصدق انجام دهد. پس از سه‌ماه تنش و شکنجه‌ مدام، او که با ارادتی عمیق قول وفاداری به مصدق داده، حاضر به مصاحبه نمی‌شود. هرچند درنهایت با شنیدن صدای ضجه‌ زنش که بیم آن می‌رود مورد تعرض قرار گیرد، از پا درمی‌آید و به مصاحبه تن می‌دهد؛ از این نقطه به بعد است که کابوس‌ها در زندگی او سربرمی‌آورند.

مماشات دکتر نون، در نقطه‌ مقابل مقاومت دکتر فاطمی قرار داده می‌شود؛ قیاسی که زمینه‌ساز سرشکستگی و احساس‌گناه قهرمان داستان را فراهم می‌آورد. او با حاکمیت همراهی کرده تا زن محبوبش را نجات دهد و حالا لحظه‌ای از سرزنش و محاکمه‌ خود دست برنمی‌دارد. شبح مصدق همواره با اوست و بی‌کفایتی‌اش را در انجام رسالت اجتماعی‌اش خاطرنشان می‌کند. درعین‌حال با این پرسش نیز دست‌وپنجه نرم می‌کند که اگر مقاومت می‌کرد چه بلایی بر سر زنش می‌آمد؟

دکتر نون پس از 28مرداد دیگر هرگز روی زندگی عادی را نمی‌بیند. او نمادی تمام‌عیار از خسران و یأس جامعه‌ی برآمده از کودتا است و سنگینیِ بارِ این شکست را تنها با پناه‌بردن به الکل بر خود هموار می‌کند. این زخم حتی با نامه‌ مصدق که کودتا را شرایط خاص و عمل دکتر نون را جسورانه توصیف کرده، بهبود نمی‌یابد. تلاش‌های ملک‌تاج، همسر دکتر نون نیز برای بازگرداندنش به رویه‌ معمول زندگی به جایی نمی‌رسد. این سطح از حمایت‌گری، وضعیت ذهنی دکتر نون را حتی بغرنج‌تر می‌کند. ملک‌تاج برای او تجسم وفاداری است و حضور وفادارانه‌اش، یادآور همان عهدی است که با مصدق بسته و به آن پایبند نمانده است.

آنچه بن‌مایه‌ کلیدی رمان را در سایه‌ انعکاس وقایع کودتا و توفان پس از آن می‌سازد، تصمیم‌گیری در برهه‌ای تاریخی است. قهرمان داستان در تبیین این مسأله از معنای تحت‌اللفظی «تصمیم» بهره می‌گیرد و معنای «کرشدن» را از آن بیرون می‌کشد. کرشدنی که انسان در آن هزینه‌ها و عواقب هر تصمیمی را می‌پذیرد و هیچ صدایی او را مرعوب و متزلزل نمی‌کند. از این منظر، تردید مسأله‌ اصلی جامعه‌ای است که بزنگاه کودتای 28مرداد 32 را از سر می‌گذراند. جامعه‌ای که در مقاطع حساس تاریخی‌اش، قادر به اتخاذ موضعی قاطع و صریح نباشد، ناگزیر در بهت، ناامیدی و خشم فرومی‌رود و دکتر نون تصویری تمام‌نما از فروافتادن در این چرخه‌ معیوب است.

این یادداشت در روزنامه سازندگی روز شنبه 29 مرداد 1401 منتشر شده است.

انعکاس شهر بر هویت انسان /یادداشتی بر کتاب «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» سینا دادخواه

«قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش»

نوشته: سینا دادخواه

نشر چشمه، 1400

 

 ***

رضا فکری

شهر در اغلب آثار سینا دادخواه، یکی از مؤلفه‌های عمده‌ی داستان به شمار می‌آید. شهری که سازوکار علت و معلولی وقایع را شکل می‌دهد و ترکیبی تجزیه‌ناپذیر از آدم‌ها و مکان‌ها می‌سازد. شخصیت‌ها با مظاهری از شهر مانند رستوران، پاساژ، کافه، مجتمع مسکونی، خیابان و میدان‌گاه پیوندی تنگاتنگ دارند و داستان‌های دادخواه به ‌طور معمول عرصه‌ی اثبات این نظریه‌اند که انسان در داستان مدرن، با جلوه‌هایی از همین عناصر زندگی شهری، قابل توصیف و تبیین است. در این میان مکان‌هایی از شهر که معرف نسل یا قشر خاصی از جامعه‌‌اند بیشتر مورد توجه نویسنده بوده است. محله‌هایی که با ساختمان‌ها، خیابان‌ها، فضاهای مختلف تفریحی و فرهنگی‌، هنوز بخشی از مناسک و آداب یک طبقه‌ی اجتماعی را با خود دارد و هویت‌اش را به نوعی مرهون آن است. محله‌هایی همچون امیرآباد، اکباتان و یوسف‌آباد در آثار دادخواه نمونه‌ی چنین مکان‌هایی هستند.

اما دادخواه در کتاب تازه‌اش اشیاء را نیز به مجموعه عناصری که تصویری داستانی از شهر می‌سازند، افزوده است. در «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» اغلب همین اشیاء هستند که به تکمیل قطعات پازلِ زندگی یک شخصیت کمک می‌کنند. آن‌ها می‌توانند دامنه‌ای از اکسسوار یک اتاق تا ابزار و لوازم شخصی را شامل شوند. برای فرزام، شخصیت اصلی این رمانِ کوتاه، هر یک از این وسایل پلی برای تداعی گذشته می‌سازد که اغلب بسیار غنی‌تر و منسجم‌تر از زمان حال رخ می‌نماید. شخصیت‌های کلیدی این داستان عمدتاً در زمان گذشته حضوری پررنگ داشته‌اند و در اکنونِ داستان نیز به میانجیِ اشیاء است که دوباره احضار می‌شوند.

آن‌چه بهانه‌ی به میان کشیدن گذشته‌‌ی پرماجرای داستان را فراهم می‌کند، معمای عکس‌هایی است که از زنی به نام پرتو گرفته شده است که تاریخچه‌ی ارتباطی پرپیچ‌وخمی با فرزام دارد. پرتو پس از مدت‌ها خواهان عکس‌هایی است که خواهرزاده‌ی فرزام، بردیا، از او گرفته و در جایی نگه داشته است. اشاره به همین یک اتفاق در حال حاضر داستان، کافی است تا گذشته‌ای درازدامن پا به قصه باز کند و پرده از روابط زنجیره‌ای و پیچیده‌ی اطرافیان فرزام بردارد. پرتو، فرشته، سیامک، منوچ و پدر و مادر فرزام، هر یک نقشی محوری در زندگی قهرمان داستان دارند. شاهراه گذشته به شاخه‌های فرعی بسیاری تقسیم می‌شود و دهه‌های مختلفی از زندگی فرزام را به بوته‌ی ارزیابی می‌گذارد. هر دوره‌ای با مقتضیات اجتماعی و تحولات سیاسی‌اش نسل فرزام را به نوعی دستخوش تأثیرات خود کرده است. وقایعی که نه فقط در حافظه‌ی فرزام، که در خاطره‌ی جمعی ثبت شده است و با مکان و اشیاء نیز ارتباط بسیار نزدیکی دارد.

اما رویکرد نویسنده در بافتن رشته‌های درهم‌پیچیده از تداعی، به سمت ساختن نماد از یک شیء پیش می‌رود. ماشین ریش‌تراشی که نیازمند تعمیر است و قطعه‌ی خراب‌شده‌اش به‌راحتی پیدا نمی‌شود، از همین گونه اشیاء ‌است که تمامی گذشته‌ی یک شخصیت را زیر سیطره‌ی خود می‌گیرد. هرگاه این شیء در داستان ظهور می‌کند، تمامی ماجراهایی که همراه‌اش رقم خورده به شکلی متفاوت دوباره رخ می‌دهد. گویی ابژه، قدرتی بلامنازع در تغییر مسیر زندگی آدم‌ها دارد و آن‌ها ناگزیر از تن دادن به آن هستند. بار اولی که یک شیء وارد قصه شده، شخصیت اصلی توان مقاومت در برابر تأثیرات‌اش را نداشته است و اکنون که دوباره با آن مواجه می‌شود، همچنان همان تردیدها و بی‌عملی‌ها گریبان‌‌اش را می‌گیرد.

شکاف نسلی نیز در سایه‌ی همین ابژه‌محوری تبیین می‌شود. نسلی که فرزام نمایندگی‌اش می‌کند هویت هر مکان را با اکسسوارش می‌سنجد و برای این تحلیل‌اش چارچوبی مشخص دارد. در مقابل، بردیا که نسل پس از اوست، نمی‌تواند تصویری منسجم و متمرکز از اجسام و مکان‌ها بسازد و هویت از منظر او شکل سیال‌تری دارد. دنیای نسل قبل با ابزارهایی آنالوگ شکل پیدا کرده، در حالی که نسل نو با فن‌آوری‌های دیجیتال خو گرفته است. بنابراین درک آن‌ دو از ابژه نیز کاملاً متفاوت است؛ یکی به‌شدت عینی‌گراست و آن دیگری مدام انتزاعیات را وارد تصویر ذهنی‌اش از محیط پیرامون می‌کند. این اختلاف دیدگاه، در رمان اخیر سینا دادخواه، در هنر عکاسی است که تبلور می‌یابد. آدم‌های داستان می‌کوشند خود را در دنیای عکس‌ها تعریف کنند و فلسفه‌ی زندگی‌شان را در این مدیوم بجویند. عکس‌هایی که به‌مثابه ابژه‌هایی قدرتمند عمل می‌کنند و مکان و آدم‌ها را گرد هم می‌آورند یا از یکدیگر دور می‌سازند. عکس‌هایی که روابط شخصیت‌ها را دستخوش دگرگونی‌های بنیادین و بازگشت‌ناپذیر می‌کنند.

این یادداشت در مجله ادبی و هنری درنگ منتشر شده است.

راوی هدایت /یادداشتی به مناسبت درگذشت م. فرزانه

 

رضا فکری

نشان مصطفی فرزانه را پیش از آن‌که بتوان در عرصه‌ی ادبیات و سینما پی گرفت، باید در میان روشنفکرانی همچون هدایت، علوی و جمال‌زاده جُست؛ انتلکتوئل‌های فرنگ‌دیده‌ای که پس از سیر آفاق و انفس در اروپا و بازگشت به وطن، برای احیای ادبیات آستین بالا زدند. فرزانه که در رده‌ی نسل بعدیِ این نویسندگان قرار می‌گیرد، به نوعی در سیر و سلوک هر سه‌ی این روشنفکران غور می‌کند، اما همنشینی‌اش با هدایت در سال‌های آخر عمر اوست که نقطه‌ی عطفی در مسیر حرفه‌ای‌اش می‌سازد. فرزانه در آغاز راه نویسندگیِ خود، شاهد عینیِ ناکامی‌های هدایت است و همزمان اوضاع نابه‌سامان روزهایی را درک می‌کند که به کودتای 28 مرداد ختم می‌شود. قتل مرتضی کیوان، نویسنده، شاعر و منتقد هم‌عصرش در سال 1333، گویی ضربه‌ای پایانی برای تکمیل حلقه‌ی عصیان فرزانه است و به او دیدگاهی مورخ‌گونه و منتقدانه می‌بخشد.

فرزانه روحی متلاطم در نوشتن دارد. آثار داستانی‌اش از همان ابتدا با موضع‌گیری تند روشنفکران زمانه‌اش مواجه می‌شود و او را وامی‌دارد راه‌اش را از آن کلیشه‌ی مألوف نویسندگان هم‌دوره‌اش جدا سازد. «چاردرد» که در سال 1333 نوشته می‌شود از تیغ نقد احمد فردید در امان نمی‌ماند و پس از نوشتن «ماه‌گرفته» در 1334 است که شور و پویایی حرفه‌ای‌اش را در دنیای سینما پی می‌گیرد. با ساختن فیلم کوتاه «مینیاتورهای ایرانی» در سال 1337، به جشنواره‌ی ونیز راه می‌یابد و سپس با خلق «کورش کبیر» و «زن و حیوان» در سال‌های 1340 و 1341، حضوری چشمگیر در جشنواره‌های اروپایی پیدا می‌کند و نهایتاً موفق به دریافت جایزه لوکارنو برای بهترین فیلم کوتاه می‌شود. اما روح سرکش او بسیار بیش‌تر از این‌ها می‌طلبد. به همین‌خاطر است که دوره‌ای از سرخوردگی و فترت در کار او دیده می‌شود. سانسور و تنش‌های سیاسیِ متعدد نیز در این رکود بی‌تأثیر نیستند. فرزانه برای مدت‌ها ناچار به چاپ شخصی کتاب‌های خود و انتشار پنهانی آن‌هاست و همین موضوع او را به عزلت‌گزینی در اروپا ترغیب می‌کند؛ رویکردی که از هدایت آموخته است.

اما فرزانه انرژی آفرینش اثر را همچنان در خود نگه می‌دارد و سال‌ها بعد آن را در نوشته‌هایش منعکس می‌کند که مهم‌ترین آن‌ها کتاب «آشنایی با صادق هدایت» است. اثری که ابعادی نادیده و ناشنیده از سال‌های پایانی زندگی هدایت را به نمایش می‌گذارد. او مجموعه‌ای از خاطرات و مشاهدات‌اش را روی کاغذ می‌آورد و بر آن است که نشان دهد پشت این شهرت به زعم او ناپسند و بی‌جا، شخصیت حقیقی هدایت چگونه است؟ او در جایی گفته که: «امیدوارم فرزندان گله‌مند ما به بررسی کمبودها و ناشایستگی‌های نسل ما بپردازند.» و به خاطر همین نقد خود و نویسندگان هم‌دوره‌اش است که از منظری متفاوت به سراغ بازنمایی چهره‌ی هدایت می‌رود.

فرزانه در شناساندن هدایت، اگرچه خالی از عواطف و برداشت‌های شخصی نیست، اما در مواقعی هم نقادانه با موضوع برخورد می‌کند. او معتقد است که در زمان حیات هدایت عده‌ی اندکی کتاب‌های او را می‌خواندند و بعد از مرگ اوست که نامش بر سر زبان‌ها می‌افتد و جوان‌ها و آدم‌های معمولی به سراغ کتاب‌های او می‌روند. فرزانه از آشفته‌بازاری که طی دهه‌های پس از مرگ هدایت، گریبان آثارش را می‌گیرد، شاکی است. از این‌که هر کسی  به نوعی درصدد مصادره‌ی هدایت است و مخاطبان ادبیات و روشنفکران هر کدام به نحوی هدایت را در دایره‌ی بسته‌ی مالکیت خود محبوس نگه می‌دارند.

چهره‌ی هدایت در این کتاب در قامت منتقدی تصویر شده که صراحتاً روشنفکران زمان خود را به باد نقد و هجو و تمسخر می‌گیرد و مسیر خود را به‌وضوح از آن‌ها جدا می‌کند. او متفکرین وابسته به نظام‌های مختلف داخلی و خارجی را خوش ندارد و آن‌ها را به سبب نداشتن استقلال از خود می‌راند. فرزانه از نقل صریح صفاتی که هدایت در توصیف چنین روشنفکرانی به‌کار می‌برده، ابایی ندارد، زیرا می‌خواهد آینه‌ای باشد که تصویر هدایت را بی‌کم‌وکاست در اختیار نسل‌های بعدی می‌گذارد. آینه‌ای که سیمای فرزانه را نیز در قامت نویسنده‌ای عاصی، فیلمسازی نوگرا و منتقدی ریزبین بازنمایی می‌کند.

 منتشرشده در روزنامه سازندگی روز شنبه 1 مرداد 1401

پرماجرا و سرشار از معما /یادداشتی بر رمان «رد گردن‌بند بر گردن دوشیزگان» علیرضا شهبازین

 

«رد گردن‌بند بر گردن دوشیزگان» رمانی معمایی است که بر محور روابط انسانی روایت می‌شود و وقایع آن در شهری غرقه در فساد و ناامنی می‌گذرد. علیرضا شهبازین در کتاب پیشین‌اش «شب شاه‌کشان» نیز با همین رویکرد به دل تاریخ زده بود و داستان شاهزاده‌ای هخامنشی را که قربانی دسیسه‌های بی‌شمار می‌شد، زیر ذره‌بین گرفته بود

«رد گردن‌بند بر گردن دوشیزگان»

نوشته‌: علیرضا شهبازین

نشر: چشمه، 1400

223 صفحه، 82000 تومان

 

***

رضا فکری

«رد گردن‌بند بر گردن دوشیزگان» رمانی معمایی است که بر محور روابط انسانی روایت می‌شود و وقایع آن در شهری غرقه در فساد و ناامنی می‌گذرد. علیرضا شهبازین در کتاب پیشین‌اش «شب شاه‌کشان» نیز با همین رویکرد به دل تاریخ زده بود و داستان شاهزاده‌ای هخامنشی را که قربانی دسیسه‌های بی‌شمار می‌شد، زیر ذره‌بین گرفته بود. حوادث رمانِ حاضر اما در دنیایی امروزی می‌گذرد و نویسنده ابعاد پنهان جهانی را به نمایش می‌گذارد که در هر نقطه‌اش ماجرایی هولناک در انتظار انسان‌هاست و در هر گوشه‌اش دامی برای نابودی‌شان پهن شده است. دیستوپیایی که شخصیت‌ها در آن، گریزی از افتادن در سرازیری سرنوشت شوم و محتوم‌شان ندارند. آدم‌هایی که هویت‌شان بازیچه‌ی دست صاحبان قدرت قرار می‌گیرد و بر همین مبنا مسیر زندگی‌شان مدام تغییر می‌کند.

شخصیت اصلی رمان، مهام بهاوند، وکیلی است که تاکنون در پرونده‌ای پیروز نشده و جاه‌طلبی‌های‌اش را با کار در یک دفتر اسناد رسمی به فراموشی سپرده است. آخرین پرونده‌ی وکالت او به زنی که زری نام دارد، مربوط می‌شود. پرونده‌ای که در آن شکستی سنگین رقم می‌خورد و زری پس از طی فرآیند دادرسی اعدام می‌شود. مهام که به این زن علاقه‌مند هم بوده، نه‌تنها در حیطه‌ی دفاعیه‌های حقوقی، بلکه در عرصه‌ی روابط عاطفی هم نتوانسته خود را به او نزدیک کند و ناکامی در دل ناکامی پدید آمده است. صحنه‌ی اعدام زن همچون کابوسی مدام در خواب و بیداری با مهام همراه است و لحظه‌ای او را رها نمی‌کند. وقتی نورا، دوست سال‌های دور مهام با دیداری ناگهانی در دفتر اسناد، ثبات نسبیِ زندگیِ این وکیل مغموم را به هم می‌زند، او دوباره در دام کابوس همیشگی‌اش و یادآوریِ خاطره‌ی مرگ زری می‌افتد:

«یاد آن فاصله‌ی خالی همیشگی در ذهنم افتادم. به نظرم فاصله‌ی مرگ تا آدم هم باید همین‌ اندازه باشد: فاصله‌ی انگشتان یک پای استخوانی که رویش آفتاب‌خورده است و زیرش کمی سفیدتر. پاهایی آویزان که باید با دقت نگاه کنی تا نوسان پاندولی‌شان را، نوسان جنازه‌ای بالای دار را متوجه بشوی؛ پاهایی بالای دمپایی‌های چرک‌تاب سفیدی پنجاه شصت سانتی‌متر پایین‌تر و فضای خالی بین انگشتان پا و دمپایی‌ها، خالی از همه‌چیز.»

اما تصویر اعدام زری در ذهن مهام، گویی بهانه‌ای است برای یادآوری فاجعه‌ای بزرگ‌تر در گذشته‌های دور زندگی او. اتفاقی که با یک بازی ساده در دوره‌ی نوجوانی‌اش شکل گرفته و به اعدام صمیمی‌ترین دوست‌اش ختم شده است. میلاد پسری بوده که برای بردن در این بازی زورآزمایی نوجوانانه، با مردی بدن‌ساز گلاویز می‌شود و او را به قتل می‌رساند و این قضیه به بهای زندگی خودش تمام می‌شود. تصویر مرگ او همواره در کابوس‌های مهام حضوری برجسته دارد، اگرچه که او همواره می‌کوشد این مسأله را کتمان کند. آن‌چه سرخوردگی او را در کار و زندگی رقم می‌زند از همین وقایع تلخ برمی‌آید. حوادثی که توانمندی مهام را به چالش کشیده‌اند و او نتوانسته به شکلی مؤثر در برابرشان بایستد و عزیزترین افراد زندگی‌اش را از دست داده است. حالا مهام خود را مقصر آن اتفاقات می‌بیند و با گذشته نمی‌تواند کنار بیاید. نورا هم از دل همین گذشته‌ی پرآشوب به زمان کنونی زندگی مهام وارد می‌شود و تلاش می‌کند او را دوباره با وقایع آسیب‌زای زندگی‌اش روبه‌رو کند؛  مواجهه‌ای که چندان ساده و بی‌دردسر نیست و مقاومت مهام هم دشوارترش می‌کند.

علاوه بر گذشته، زمان حال داستان نیز پرماجرا و سرشار از معماست. همانند کتاب قبلی شهبازین، در این اثر نیز زنان نقشی کلیدی در چرخش وقایع ایفا می‌کنند. در مرکز هر اتفاق داستانی زنی حضور دارد و هسته‌ی روایت را می‌سازد و با تصمیم‌های اوست که ماجراها سمت و سو پیدا می‌کند. مهام از طریق پرونده‌ی گوهر، دوست صمیمی نورا، وارد زنجیره‌ای پیچ در پیچ از اتفاقات می‌شود که هر یک از آن‌ها را حضور یک زن تکمیل می‌کند. گوهر به خاطر اتهام قتل پدرش دستگیر شده و همسرش طاها مقدم پی‌گیر دفاع حقوقیِ همه‌جانبه از اوست و از مهام می‌خواهد که وکالتش را به‌عهده بگیرد. اما در این بین مهام نقش کارآگاه را هم در کشف وقایع پررمز و راز داستان ایفا می‌کند. او ناگزیر از رویارویی با خطرات بسیار است، زیرا در پشت پرده‌ی پرونده‌ای که در دست دارد، چندین پرونده‌ی دیگر رو می‌شود و پای آدم‌هایی به ماجرا باز می‌شود که مهره‌هایی کلیدی در پروژه‌های پول‌شویی و فساد هستند.

در کنار شخصیت‌هایی که پیچیدگی و رمزآلودگی‌شان مخاطب را جذب می‌کند، نگاه نویسنده به شهر در قامت یک شخصیت مجزا نیز درخور تأمل است. داستان با اشاره به واقعه‌ای آغاز می‌شود که چهره‌ی شهر را دگرگون کرده و به سلسله‌ ماجراهایی دامن زده که نه تنها بر ساخت و ساز شهر، که بر سبک زندگی ساکنین آن نیز تأثیر گذاشته و آن‌ها را دچار تحولاتی عمیق کرده است. به تناسب وضعیت اقتصادی نابه‌سامانی که در این شهر به وجود آمده، شکل ساختمان‌ها و تراکم آن‌ها دستخوش تغییراتی شگرف شده است. در آرایش ناهمگون جدید، رانت‌خواران و مفسدان سر برآورده‌اند و آن‌گونه که منافع‌شان می‌طلبد سیمای شهر را دگرگون می‌کنند. داستان آدم‌ها و داستان شهر به‌موازات و پا به پای هم هیجان ماجراجویانه‌ی مخاطب را برمی‌انگیزند و دنیایی پررمز و راز پیش روی‌اش می‌گشایند. 

این یادداشت در سایت الفِ کتاب منتشر شده است.