زمستان میگذرد /یادداشتی بر رمان «اُتّیپل» ایلیا ارنبورگ
اُتّیپل بر آن است تا بگوید روزگار آب شدن یخها از مدتها پیش از مرگ استالین آغاز شده بوده و خزنده و مخفی در وجود آحاد جامعهی شوروی پیش رفته و تنها نیاز به تلنگری داشته تا خود را نشان دهد. نقطهی مبدأ در این دوره، نه سخنرانی خروشچف، بلکه در اوج خفقان حاکمیت استالین است...

زمستان میگذرد
یادداشتی بر رمان «اُتّیپل»، نوشتهی ایلیا ارنبورگ، ترجمهی مژگان صمدی، نشر برج، ۱۳۹۹
رضا فکری
ایلیا ارنبورگ اصطلاح «اُتّیپل» را در ادبیاتِ شوروی پسااستالینی با رمانی باب کرد که نوک پیکان نقدش نظام حاکم را هدف گرفته بود. او در شهری که الگوی توسعهی صنعتی شوروی بود و به نظر میرسید نظم خللناپذیر کمونیستی تحقق تمامی آرمانهایش را تضمین خواهد کرد، ظهور سویهای دیگر از زندگی را پیشبینی کرده بود. نوعی از حیات انسانی که زیر لایهای عمیق از یخ توتالیتاریسم مدفون شده و مجال بروز نیافته بود. پیشگوییِ به حقیقت پیوستهی ارنبورگ دربارهی دورهای بود که دیکتاتور رفته است و حالا جانشینانِ او نمیتوانند به همان شدت قبل دگراندیشان را سرکوب کنند. بسیاری از متفکران آن دوره از جمله آیزایا برلین سخنرانی خروشچف دربارهی آغاز روزگار گشایش سیاسی در شورویِ پس از استالین را مرهون همین مانیفست ارنبورگ در اُتّیپل میدانستند. جدا از ایجازی که عنوان کتاب دارد و تعابیری گسترده را در یک کلمه جای داده و کنایهای از روزگار افول دیکتاتوری است، خودِ رمان نیز نمونهای مثالی از کل شوروی تحت سیطرهی کمونیسم استالینی و البته تمثیلی برای هر جامعهی گرفتار استبداد به شمار میآید.
صحنهی آغازین کتاب، جلسهی نقد رمانی است که شرکتکنندگان آن اغلب با موضعی تدافعی دربارهی این نوع از جهانبینی نظر میدهند. رمان مورد نقد در این جلسه، از ناگزیریِ عشق سخن گفته و از نوعی ایثار برای عشق که میتواند در صدر اولویتهای زندگی یک انسان باشد. کتاب مورد نقد داستانی از درنوردیدن مرزها و حدود مرسوم در خود دارد؛ موضوعی که در نقطهی مقابل افکار چارچوبمند جمع قرار میگیرد. ژوراولیوف که بهعنوان یکی از اعضای هیأت رئیسه در این جلسه حضور دارد، یکی از نمونههای روشن چنین طرز تفکری است. او مدیر یک کارخانهی بزرگ و موفق است و معیارش برای سنجش هر چیزی، از جمله عواطف، همان ساختار ماشینی است که در تولید و توسعهی صنعتی نقش دارد. ژوراولیوف گرچه میکوشد همراهی پدرانهای با جمع و در نگاهی وسیعتر با تمامی شهر و جامعهاش داشته باشد و همواره خود را روادار و منعطف نشان دهد، اما در عمل نمیتواند خشم خود را از رفتار سرکش اطرافیانش فرو بخورد و آن را در رفتاری هیستریک و مستبدانه نشان میدهد. حضور او در این جلسه، همان طنز تلخ و تناقضآلودی است که ارنبورگ تلاش میکند با آن دیکتاتوری حاکم را هدف انتقاد خویش قرار دهد.
صحنهی شروع داستان، عرصهی ارزیابی تمام شخصیتهای اصلی آن است. کاراتییف یکی از همین آدمهاست که نقشی کلیدی در پیشبرد ماجراها ایفا میکند. مهندسی که همچون ژوراولیوف استانداردهای دوگانهای دربارهی عواطف انسانی دارد و اغلب آنها را با ارزشهای جامعهی توسعهیافتهی کمونیستی میسنجد. از منظر او عشقِ فردمحوری که در جوامع سرمایهداری مرسوم است، جایی در جامعهی جمعمدار کمونیستی ندارد. به همین خاطر است که کاراتییف قادر به درک رفتار شخصیتهای رمان مورد بحث در جلسه نیست. او همسرش را در جنگ از دست داده و هرگز پس از آن و در دورهی سازندگیِ کشور نتوانسته به چیزی جز آرمانهای کمونیسم بیاندیشد و حالا در چنین جلسهای علیرغم این سطح از مقاومت در برابر دلبستگیهای عاطفی، سد دفاعی او شروع به فروریختن میکند. یخِ کاراتییف در همین جلسه ترک برمیدارد، گرچه او و دیگران باید دورهای طولانی را برای دیدن ترکها و شکستن یخها منتظر بمانند.

لنا، همسر ژوراولیوف هم نمونهای دیگر از آدمهای گرفتار این یخبندان است. زنی که بزرگترین افتخارش «بانوی متشخص شوروی بودن» است. اما لنا گرچه همسر مردی است که تفکر توتالیتر و انعطافناپذیرِ حاکم را تمامقد نمایندگی میکند و خود نیز پرچمدار همین ایدئولوژی است، اما نمیتواند نقش عواطف را بهعنوان مهمترین نیروی انگیزهبخش در زندگی انسانها نادیده بگیرد. حتی وقتی قرار است در جبههی مقابل علیه کتابی رمانتیک بایستد، با سلاح عاطفهی انسانی وارد میدان میشود و از آن به منزلهی مصالح ساختمانی برای بناکردن شوروی مدرن و شکوفا یاد میکند. هرچند که همین نقطه از بحث او دربارهی عشق، پاشنهی آشیلش میشود. او دقیقاً در لحظاتی در دام دلبستگی میافتد که علیه آن نظریه میپرداخته و کاراتییف را متهم به عدم درک درست موقعیت کشورشان میکرده است.
تمامی داستان کتاب در فصل زمستانی تمثیلی میگذرد و ارنبورگ طی آن به فروافتادن تدریجی سپر آهنین دفاعی آدمها برای حفظ نظام استبدادی میپردازد. همان آدمهایی که مرعوب سه دهه حاکمیت بیچونوچرای استالیناند و به سادگی قادر به شکستن قالبهای کلیشهشده در این سیستم نیستند. شخصیتهایی که در برابر هرگونه اصلاح و تعدیل فضا مقاومت میکنند و همواره درصدد توجیه و مطلوب نشان دادن وضع موجودند. آنها ناخودآگاه در مسیری مخالف قدم برمیدارند و یخهای هرکدام ترکهایی عمیق و شکننده پیدا میکند. در هر بخشی از کتاب گوشهای از این یخها قرار است فرو بریزند و فصل تازهای را در یخبندان شوروی پسااستالینی رقم بزنند. اُتّیپل بر آن است تا بگوید روزگار آب شدن یخها از مدتها پیش از مرگ استالین آغاز شده بوده و خزنده و مخفی در وجود آحاد جامعهی شوروی پیش رفته و تنها نیاز به تلنگری داشته تا خود را نشان دهد. نقطهی مبدأ در این دوره، نه سخنرانی خروشچف، بلکه در اوج خفقان حاکمیت استالین است. جایی که نظام کمونیستی به نفی کامل فردیت آدمها و عواطفشان میپردازد و این کلیدیترین مضمونی است که نهتنها وقایع این کتاب ارنبورگ که اغلب وقایع مربوط به شوروی دههی پنجاه میلادی حول آن میگردد.
این یادداشت در مجله ادبی و هنری درنگ منتشر شده است.



