ردّ پای حکایتهای کهن /یادداشتی بر مجموعهداستان «مرگامرگی» شرمین نادری

یادداشتی بر مجموعهداستان «مرگامرگی»، نوشتهی شرمین نادری، نشر بان، ۱۴۰۰
ردّ پای حکایتهای کهن
رضا فکری
اغلب داستانهای امروزی از چارچوبهای روایی کلاسیک خود فاصله گرفتهاند و نویسندگان برای دوری از کلیشهها، عرصههای تازهای را برای روایت برگزیدهاند تا مخاطبان خود را به سوی طعمهای نیازموده سوق دهند. در این میان اگرچه صدای ادبیات عامه نیز در غوغای داستانپردازی ساختارگریز و تکنیکمدار کنونی کمتر به گوش میرسد، اما نیاز غریزی آدمی به این شیوهی روایی همچنان پررنگ و جایگزینناپذیر است. درواقع شاید آن شکل معمول از حکایت که سینه به سینه و از دورانی به دوران دیگر به ارث رسیده بود، طرفدار چندانی نداشته باشد اما انسان امروزی در هیاهوی این صداهای تازه و البته غریب، همچنان در پی آن آوای آشنایی است که به او عادت نشستن و گوش کردن و رؤیاپردازی به سبک پدران و مادراناش را میدهد.
آنچه از تصاویر اسطورهای و سفرهای پرماجرای قهرمانان در حافظهی جمعی ملتها حک شده، حاصل نقل همان روایتهایی است که برای قرنها از نسلی به نسل دیگر رسیده و میان زبانها و ملیتهای گوناگون چرخیده است. به همین خاطر است که هرچه حکایتگویی کمرنگتر شود، از غنای ادبیات یک ملت کاسته میشود و از اینروست که نمیتوان تاریخ انقضا و دورهی اتمامی برای روایت به سبک قصههای کهن متصور شد. آثار شرمین نادری چنین خطی را در داستاننویسی امروزی دنبال میکنند و میکوشند همان راه نقلهای کهن را پی بگیرند. مجموعهداستان «مرگامرگی» در این میان، بازار مکارهای از قصههایی است که روی چنین خطی بنا نهاده شدهاند.
داستانهای «مرگامرگی» در گذشتهای نهچندان دور رخ میدهند. زمانهای که گرچه فنآوریهای نوپا همچون برق و اتوموبیل به زندگی انسانها رفاهی نسبی بخشیده، اما آدمها همچنان به شیوهی نسلهای قبل روزگار میگذرانند. خانوادهای بزرگ، در عمارتی معطر به بوی بهارنارنج و یاس زندگی میکنند. خانهای که جهانی جدای از دنیای بیرون است و قواعد بازی منحصر به خود را دارد و تخطی از قوانین آن هم عواقب و مجازات سنگینی با خود به همراه میآورد. فلسفهی وجودی هر کدام از آدمهای این عمارت روایتگری دربارهی وقایع خاص خود است. نادری در هر فصل بر یکی از این آدمها متمرکز میشود و سیر زندگیاش را بر پرده میآورد. با این توضیح که هر یک از این شخصیتها تنها در یک فصل اجازهی بازیگری در نمایش ویژهی خود را دارد و بعد، از صحنه کنار میرود و در طول فصلهای بعدی اثر کمرنگی از او دیده میشود یا به کلی در محاق فرو میرود. اگرچه هر فصل از کتاب، قصهای مجزا دارد اما صحنه و اکسسوار آن همواره همان عمارت قدیمی است.

در جهان «مرگامرگی» همهی رخدادها از صافی نگاه تیزبین جمع میگذرد و به مخاطب عرضه میشود. راویِ داستان، جمعیتی است که سالها در این عمارت زیستهاند و پستی و بلندیهای بسیار دیدهاند. این «ما»ی جمع که تعداد و ماهیت دقیقاش معلوم نیست، با وسواس از مشاهدههایش میگوید؛ اینکه چه کسانی به خانه پا گذاشتهاند، که بودهاند و چه میکردهاند و قهرمانِ هر یک از حکایتها را چگونه میدیدهاند. اهل خانه شبانهروز، خود را صرف حل مسائلی پیرامون فضای زیستی جمعیشان کردهاند. این فضا لزوماً محدود به موقعیتی مکانی نمیشود و ابعادی زمانی و فردی نیز در آن دخیلاند. هر شخصیتی که وارد میشود، مسألهای تازه به مجموع آنچه این جمع تجربه کرده میافزاید. آنها گاهی با بختکی همراه شدهاند که باور همگیشان بر حضور جاری و ساری او در تمام خانه بوده است. زمانی با عشق سینهسوز و رسوای یکی از بانوان عمارت هول و عذاب را چشیدهاند. روزگاری پذیرای یک جاشوی ماجراجوی بیقرار شدهاند و برای دلتنگیهایاش اشک ریختهاند و پای قصههای پُرنشیبوفرازش از دریاهای جنوب نشستهاند. وقتی هم رسیده که از خدمتکار خانهزاد، داستان پرسوز و گداز پدر و مادر آفریقاییاش را شنیدهاند. گاهی یک روباه را کنار باغشان پناه دادهاند و اهلی کردهاند. موقعی هم بوده که عصیان فرزند سرکش را تاب نیاورده و رفتناش را به دوردستها، به تماشا نشستهاند. آنها هرچه بودهاند و هر چه هستند، تنها به همان روش حکایتگوییِ کهن قادر به گفتن از فراز و فرودهای زندگی خویشاند. آنها همواره دستهجمعی زبان به قصه گفتن میگشایند و همان آب و تاب نقالان روزگاران قدیم را هم به لحنشان میدهند.
مؤلفهی دیگر داستانهای «مرگامرگی» نگاه مینیمالیستیِ آنهاست که در تمام کتاب جاری است. راوی در همان آغاز فصل سر اصل داستان میرود و گرچه توصیفات ریز و پرجزئیات از فضای وقوع حوادث میدهد، اما با شتاب از سر هر صحنهای میگذرد و خیلی زود خود را به صحنهی بعدی میرساند. گاهی این سرعت چنان است که فرصت تأمل بر شخصیتها و ماجراها را از مخاطب میگیرد و او را سرِ پیچی از یک واقعه جا میگذارد و به سراغ رویدادی دیگر میرود. بر همین مبنا قصهها اغلب کوتاهاند و مجال تمرکز بر آدمها و مسائلشان تنگ است. این موضوع ماهیت روایتهای این کتاب را از چارچوب کلاسیک داستان کوتاه دور و به حکایتهای کوتاه نزدیکترش میکند. چنین مینیمالیسمی اگرچه «مرگامرگی» را به قصههای عامیانهی کهن نزدیک میکند، اما برای اشتیاق داستانخوانی مخاطب در دنیای تنگحوصله و پرمشغلهی امروزی پاسخهایی دارد. پاسخهایی که گاه پشت انگیزههای پرقدرت راوی برای داستانپردازی به شیوهی کهن گم میشوند و نیاز غور و درنگ خواننده را از یاد میبرند و معمای برخی ماجراهای دنبالهدار را در هالهای از ابهام نگه میدارند. به همینخاطر ممکن است مخاطب از این سیر و سلوک حکایتگونه با کولهباری از مسائل حلنشده بازگردد. مسائلی که باید در مجال و عرصهای دیگر برای آنها جوابی درخور پیدا کرد.




