نگاهی به رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» در رادیو فرهنگ

 


 

رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری، ۲۱ مهر در برنامه «چاپ اول» رادیوفرهنگ بررسی می‌شود.

«چاپ اول» یکشنبه ۲۱ مهر با رضا فکری، نویسنده کتاب ««ما بدجایی ایستاده بودیم» گفت‌وگو می‌‌کند.

کتاب «ما بدجایی ایستاده بودیم» رمانی است که در یک بازه ده ساله و در میانه آتش التهاب‌های سیاسی روایت می‌شود و چالش‌های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان‌هایی را به تصویر می‌کشد که از شور آرمان‌خواهی تهی هستند. این اثر نوع زندگی و تحول فکری آن‌ها را نشان می‌دهد و کاوش نسلی است که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسی هستند، اما زیر و زبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ از اتفاق‌های پایتخت، که اگرچه رگه‌هایی از آن شور سیاسی را در خود دارند، اما زندگی‌شان عمدتاً تحت تأثیر مسئله‌های دیگری است و درگیر تلاطم‌ها و بحران‌های سهمگین خودشان هستند.

برنامه «چاپ اول» با اجرای مسعود بربر و تهیه‌کنندگی پرویز جمالی ساعت ۱۲:۴۵ تقدیم شنوندگان رادیو فرهنگ می‌شود.

لینک پادکست

لینک دانلود مستقیم گفت‌وگوی اول

لینک دانلود مستقیم گفت‌وگوی دوم

دوره‌ی مقدماتی نویسندگی خلاق؛ انجمن علمی نقد ادبی ایران

دوره نویسندگی خلاق_رضا فکری_انجمن علمی نقد ادبی_دانشگاه تربیت مدرس

دوره‌ی مقدماتی نویسندگی خلاق در محل انجمن علمی نقد ادبی ایران، دانشگاه تربیت مدرس برگزار می‌شود 

معرفی رمان «خون خورده»، نوشته مهدی یزدانی خرم

 

 

برادران سوخته

خون‌خورده، تازه‌ترین رمان مهدی یزدانی‌خرم، داستان دانشجویی است که برای تأمین مخارج زندگی، شغل پدر را ادامه می‌دهد و بر مزار درگذشتگان قرآن می‌خواند. او که رویای تحصیل در مقطع دکترای ادبیات عرب در دانشگاه بیروت را در سر می‌پروراند، مسئولانه به خواندن قرآن، نماز و گرفتن روزه‌ی قضای مردگان می‌پردازد و از این طریق توانسته است مشتریان ثابت و پروپا قُرصی دست و پا کند

 

«خون‌خورده»

نویسنده: مهدی یزدانی‌خرم

ناشر: چشمه؛ چاپ اول: 1397

271صفحه، 35000 تومان

 

 

 

 

****

رضا فکری

خون‌خورده، تازه‌ترین رمان مهدی یزدانی‌خرم، داستان دانشجویی است که برای تأمین مخارج زندگی، شغل پدر را ادامه می‌دهد و بر مزار درگذشتگان قرآن می‌خواند. او که رویای تحصیل در مقطع دکترای ادبیات عرب در دانشگاه بیروت را در سر می‌پروراند، مسئولانه به خواندن قرآن، نماز و گرفتن روزه‌ی قضای مردگان می‌پردازد و از این طریق توانسته است مشتریان ثابت و پروپا قُرصی دست و پا کند. یکی از عجیب‌ترین مشتریانش، پنج برادرند که در کنار هم دفن شده‌اند و او هر هفته سوره‌های متفاوتی از قرآن را به درخواست مادرشان بر مزار هر یک می‌خواند. در این میان شایعاتی در مورد این برادران هست که می‌گوید جز یکی از آن‌ها، بقیه جنازه‌ای نداشته‌اند که به خاک سپرده شود. داستان هر یک از این پنج برادر از کودکی و نوجوانی تا جوانی و احتمالاً مرگ، روایت فصلی از کتاب را به خود اختصاص می‌دهد. داستان‌هایی که همه‌شان ساختاری روان و یکدست دارند و به همین شیوه نیز روایت می‌شوند.

خط اصلی روایت‌ها را نیز همیشه داستانی موازی و ثابت همراهی می‌کند. داستانی که درباره‌ی یکی از دو روح سرگردانی است که شاهد وقایع داستان‌های امروزی هستند. روح سرگردان سربازی خراسانی که فاتح قبه‌الصخره است و از خاطراتش در جنگی که صدها سال پیش اتفاق افتاده حرف می‌زند و مرور این خاطرات در روایت زندگی پنج برادر تنیده می‌شود. داستان فتح شهر مقدس و تنبیه سرباز خراسانی توسط سردار فاتح اسلام، صلاح‌الدین ایوبی هر بار از زاویه‌ی نگاه روح سرگردان و راوی روایت می‌شود. «سبحان الله. سبحان الله. سبحان الله... و چه می‌کرد فاتحِ قدس؟ هزاران هزار مردِ جنگی در انتطارِ حکمش بودند. کاش این نماز تمام نمی‌شد. خنکای بادی از غرب راه افتاد و خودش را مالید به ریش صلاح‌الدینِ بر سجده مانده. بالا آمد. بالا آمدند. سلام نماز را شروع کرد با چشمان باز. ردِ دود‌آلود منجنیق در هوای اورشلیم باقی مانده بود. بر محمد و خاندانش سلام فرستاد و نیکوکاران و صالحین و ... بعدش صدای بلندِ باد بود که با ضجه‌های اسیران بالا گرفت.»

در جریان روایت داستان زندگی اولین برادر تهرانی بزرگ شده‌ در محله‌ی نارمک است که انقلاب سال 57 رخ می‌دهد و تاریخ با همه‌ی حواشی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی‌اش چهره‌ی زندگی را دگرگون می‌کند. داستان زندگی ناصر سوخته در سال 1360 پایان می‌یابد و فصلی از کتاب نیز به صورت داستانی مستقل به پایان می‌رسد. توصیف‌های دقیق و بررسی‌های اجتماعی چند‌جانبه از شرایط زمانه، این روایت را خواندنی و پذیرفتنی می‌کند. بخش اعظم این داستان در جلفای اصفهان اتفاق می‌افتد.

برادر دوم، مسعود سوخته است که داستان مرگش به سال‌های جنگ بر‌می‌گردد. او در آبادان می‌جنگد و این بهانه‌ای است تا روایت جنگ ایران و عراق با حاشیه‌های گاه تکراری و گاه بسیار بدیعش تکرار شود. روایت‌هایی که به لایه‌های پنهان زندگی ارامنه و صُبّی‌ها و به طور کلی اقلیت‌ها گره خورده است. مسعود در کنار روایت جنگ، راوی افکار و احساسات خود نیز هست. داستان دومین برادر، آبادان سال‌های جنگ را باز می‌گوید و از تهران فاصله می‌گیرد.

برادر سوم، منصور سوخته، عکاس جوانی است که در بحبوحه‌ی جنگ‌های دامنه‌دار لبنان، برای عکاسی به بیروت می‌رود و از آن جا در پی مأموریتی راهی رأس‌الحسین می‌شود، بی‌خبر از آن که این آخرین سفر اوست. این بخش کتاب همراه است با وصف احساسات عمیق انسانی دختری مسیحی که بر اثر تصادف روزگار، زندگی‌اش گره می‌خورد با مرگ جوان خبرنگار و عکاس ایرانی. «قرار معاوضه به هم خورد. منصور گم شد. مرگش تایید نشد. پدر ماریا سرخورده شد، و کمی آن سوتر، زیر یک کاج بلند کهنه، هیچ کس توجه نکرد به گوری نهفته که در آن منصور دراز کشیده بود و ماریا کمی خاک ارض مقدس در هر دو مشتش گذاشته بود.» بیروت و حاشیه‌هایش مکان بیشتر رویدادهای این فصل از رمان است.

برادر چهارم، محمود سوخته است که روایت داستانش با اتفاقات سیاسی و اجتماعی دانشگاه تهران و سال‌های التهاب انقلابی و آرمان‌گرایی جوانان آن دوره پیوند می‌خورد. دانشگاهی که تعطیلی موقتی‌اش به دلیل انقلاب فرهنگی مسیر زندگی بسیاری از دانشجویان از جمله محمود را برای همیشه تغییر داد. سرنوشت عجیب او که دانشجویی ساده و بی‌طرف بوده با هجوم طوفانی عقاید چپ و راست و نفوذ آن‌ها در بین دانشجویان و متفکران زمانه که گاه عکس‌العمل‌هایی افراطی نیز به دنبال داشتند، می‌آمیزد. بستر همه‌ی ماجراهای این فصل تهران است.

طاهر سوخته برادر پنجم است که پس از رفتن آخرین برادر به دنیا آمده و تا سال 66 زندگی کرده است. زندگی کوتاه او که یکسر تنیده بود با جنگ و موشکباران تهران و تبعاتش، به طرز شگفت‌آور و غم‌انگیزی به پایان می‌رسد. با مرگ این کودک که گویی سمبل امیدواری خانواده به حفظ بقا در شرایط جنگ بوده، داستان زندگی آن‌ها نیز به پایان می‌رسد. این فصل که در تهران سال‌های جنگ می‌گذرد، با وجود تکمله‌هایی که بعد از آن می‌آیند، فصل پایانی اتفاقات اصلی رمان نیز هست. داستان زندگی این پنج برادر و درآمیختن آن با روایت فتح شهر مقدس، تاریخ را به گونه‌ای دیگر احضار می‌کند و گوشه‌های نادیده و ناگفته‌اش را وامی‌کاود. تاریخی که با روایت اقلیت‌ها و به حاشیه رانده‌شده‌ها پیوند خورده است.

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

معرفی «ما بد جایی ایستاده بودیم» در روزنامه ایران

معرفی «ما بد جایی ایستاده بودیم» در روزنامه ایران

معرفی «ما بد جایی ایستاده بودیم» در روزنامه ایران

یادداشت روزنامه سازندگی بر رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم»

یادداشت روزنامه سازندگی بر رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم»

خداحافظ رفیق

یادداشت مائده مرتضوی بر رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم»، نوشته‌ی رضا فکری

رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» اثری است که در یک بازه‌ی ده‌ساله و در میانه‌ی آتش التهاب‌های سیاسی روایت می‌شود و چالش‌های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان‌هایی را به تصویر می‌کشد که از شور آرمان‌خواهی تهی‌اند. کتاب، نوع زندگی و تحول فکری آن‌ها را نشان می‌دهد و کاوش نسلی که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسی‌اند اما زیروزبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ از اتفاق‌های پایتخت که اگر چه رگه‌هایی از آن شور سیاسی را در خود دارند اما زندگی‌شان عمدتا تحت تاثیر مسائل دیگری است و درگیر تلاطم‌ها و بحران‌های سهمگین خودشان هستند. کتاب قصه‌ی شور جوانی است و جوانه‌زدن اولین عاشقانه‌ها و دگرگونی و سرگشتگی و رهایی.

این رمان این‌گونه آغاز می‌شود:

«همه‌ی روز دلم غل‌غل همان لحظه را زده بود. همان لحظه‌ای که آفتاب برود و سر غروب بشود و فلکه‌ی چهارم را پیاده و سرخوش گز کنم و کوچه پس کوچه کنم تا برسم سردر کارخانه‌ی روغن نباتی. از هوایی که انگار روغن با ذراتش روی هم ریخته، یک دل سیر بدهم توی سینه و بعد خیابان را جست بزنم آن سو و بروم سمت ترمینال جنوب. استوانه‌ی پت و پهن سیمانی را دور بزنم و دور بزنم. چندین و چند بار. انگار که ندانم از جلوی در همه‌ی تعاونی‌ها بیشتر از بیست بار است که رد شده‌ام. بار آخر درست جلوی در تی‌بی‌تی بلیت را از جیب پشتی شلوارم بیرون بکشم و براندازش کنم. مثلا نگرانم...»

اولین چیزی که در این رمان جلب توجه می‌کند لحن کاراکترهاست. لحنی که هم طبقه‌ی اجتماعی را مشخص می‌کند هم تا حدودی علایق و مناسبات را. خواننده از همان چند صفحه‌ی ابتدایی با دیالوگ‌هایی که راوی با دیگر مسافران اتوبوس ردوبدل می‌کند وارد فضایی می‌شود که رنگ و بوی پایتخت نمی‌دهد و نویسنده به خوبی این لحن و فضا را تا پایان رمان حفظ می‌کند:

«جلدی آمد پیشم و گفت: «چی گفتی بهش؟ دختره رو که پرش ندادی، دادی؟» گفتم: «من خوش ندارم این کارها رو. » نمی‌دانم چرا ازم توقع شق‌القمر داشت. گفت: «از همون اول معلوم بود که تر می‌زنی اصلا خودم باید می‌رفتم تو کارش» آب دهانی هم ریخت بیرون و گفت: «حالا دیگه می‌تونیم بریم گم شیم.» حرف سنگینی هم انداخت به عمه‌ام که تا ته جانم را آتش زد. آخر سر هم سیگارش را انداخت توی دریاچه و نم‌نم راه افتاد... به عمه‌ام نباید اهانت می‌کرد. توهین را با توهین باید جواب می‌دادم اما آن‌جا توی پارک مجالش نبود و تازه مادر هم منتظرمان بود. گفت: «خب حالا، عمه که جزو ناموس حساب نمی‌شه. بی‌خود دماغت رو دسته نکن واسه من.»

نویسنده در این رمان سعی داشته بی‌وقفه از احساسات بگوید. واگویه‌ها و تفکرات راوی و همچنین دیگر کاراکترهای فرعی رمان به طور معقولی در خدمت این مساله است و این پرداخت تا حد زیادی به رمان وجهه‌ای باورپذیر اهدا می‌کند. نشان دادن مسائل سیاسی و اجتماعی در یک اثر ادبی درست است که جزو وظایف نویسنده و به طور کلی ادبیات به شمار می‌رود اما افراط در سیاه‌نمایی و بی‌توجهی به غرایز طبیعی انسان در پرداخت کاراکتر بلایی است که مدتی است به جان ادبیات معاصر افتاده و خوشبختانه «ما بد جایی ایستاده بودیم» در این دسته نمی‌گنجد:

«کجا بود که اول بار چشمم به فرشته‌ی آسمانی‌ام خورد؟ صبح یک روز بهاری بود که رفتم مسجد جامع علی‌آباد. دیدم گوشه‌‌ی حیاط پارچه‌ی مستطیلی پهن کرده، دستکش سفید به دستش کرده و باله‌های چادرش پهن شده روی زمین. قلم‌مو را به ظرافت یک استاد نقاش مینیاتور می‌کشید روی پارچه و با هر کشیدنی چاکی به قلبم می‌داد و خونی بر زمین می‌ریخت که بیا و ببین. خم شدم که صورتش را و نور دو چشمانم را ببینم. عینک پهن دودی همه‌ی صورتش را پوشانده بود و نمی‌توانستم رنگ چشم‌هایش را تشخیص بدهم اما درست همان لحظه بود که فهمیدم این تنها موجودی است که می‌توانم توی دلم راهش بدهم.»

توصیف احساسات در این رمان بسیار پررنگ است اما نتوانسته از رنگ سیاسی و اجتماعی اثر بکاهد. دوران دانشجویی کاراکترهای اصلی رمان در یک بحران سیاسی می‌گذرد و همین بحران به طور غیرمستقیم بر زندگی اجتماعی آن‌ها تاثیرات خودش را نشان می‌دهد. دانشگاهی که رضا فکری در این رمان به تصویر می‌کشد علم و دانش به درد بخوری نصیب دانشجویانش نمی‌کند و وقتی راوی بعد از مدتی به همان دانشگاه برمی‌گردد نه برای تدریس و ادامه تحصیل بلکه برای انجام یه سری تعمیرات است. این فصل از رمان وجهه‌ی سمبولیک درخشانی به اثر بخشیده است:

«نکرده بودند به هرکدام از آن بینواها یکی یک دفتر بدهند. دانشگاه به آن عظمت همه چپیده بودند توی یک اتاق هجده‌متری که روی درش زده بودند اتاق اساتید. حالا که هنوز پاییز نیامده بود و تازه وقت انتخاب واحد و این حرف‌ها بود و خیلی‌هایشان نبودند. ترم که رسما شروع می‌شد دیگر جای سوزان انداختن نوبد توی این گله جا. رفتم داخل. آچار توی دست و لباس یکسره‌ی زیپ‌دار مثل یک پاس آمریکایی من را از هر دروازه‌ای عبور می‌داد و اصلا کسی نمی‌گفت خرت به چند؟ اول رفتم سراغ یکی از رادیوتورهای دوازده‌پره و بعد کمد کنار رادیاتور را در دست گرفتم... وسط حرف‌شان پریدم و گفتم: «استاد من هر فنی بلد بودم زدم، باز نمی‌شه لامصب، یه قفل‌ساز این‌کاره می‌خواد.»

همچنین در جای دیگری از این فصل می‌خوانیم:

«ساختمان چهارطبقه‌ی خوابگاه میان آن بیابان درندشت به هیچ حیاطی وصل نبود و در ورودی‌اش آدم را مستقیم هل می‌داد توی ساختمان. روی دیوار با یک فونت عجیب و غریب و رنگ و رو رفته نوشته بودند: «آیا می‌دانید افرادی که از افسردگی رنج می‌برند باید جهت تقویت و بهبود وضعیت روحی و روانی خود ماهی و غذاهای دریایی مصرف کنند؟» و زیر فونت را با رنگ قرمز سایه داده بودند و با گل‌های سبز پنج‌پر کادربندی هم کرده بودند و یکی هم زیرش با اسپری مشکی نوشته بود: «بی‌خیال!» و با علامت تعجب‌های متعدد، دیوارنوشته را دوره کرده بود. تیر برق کنار ساختمان هنوز سر جایش بود. البته محض امنیت بیشتر چند متر پایینش را گرد تا گرد سیمان گرفته بودند و جای پاهایش را کور کرده بودند.»

رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» قطعا در دسته‌ی رمان‌های اجتماعی – سیاسی جای می‌گیرد اما ذکر این نکته اینجا ضروری به نظر می‌رسد که تعریف دقیق یک اثر داستانی که در این دسته جای گیرد چیست؟ یک رمان سیاسی موفق تا چه اندازه باید در تاریخ معاصر داشته باشد تا بتواند چهره‌ای حقیقی و نزدیک به واقعیت از حقایق روز جامعه در برهه‌ی زمانی مورد نظر بدهد و مهم‌تر از همه حدود تخیل در این گونه رمان‌ها تا کجاست و واقعیاتی که بعضا تلخ و سیاهند تا کجا این ظرفیت را دارند که به رنگ و روی قصه و تخیل آمیخته شوند تا در نهایت اثری خوشخوان و داستان‌محور تقدیم خواننده کنند؟ ادبیات معاصر امروز ما به شدت نیازمند آثار داستان‌گو و قصه‌محوری است که ریشه در وقایع مهم و کلیدی تاریخ معاصر داشته باشند تا بتوانند پس از چند دهه وارد چرخه‌ی جریان‌سازی ادبیات معاصر شوند.

«ما بد جایی ایستاده بودیم» برای ادبیات معاصر امروز اثری قابل احترام است چرا که توانسته با نگاهی غیرمستقیم به بحران‌های سیاسی دهه‌ی اخیر اثری داستان‌گو و همه‌خوان به دور از بازی‌های زبانی و لفاظی‌هایی که راه به جایی نمی‌برد، خلق کند.

این یادداشت در روزنامه سازندگی دوشنبه 1شهریور98 به چاپ رسیده است.