یادداشتی بر مجموعه داستان «طرز تهیه‌ی خوراک فرشته»؛ نوشته پویا منشی‌زاده

 

 

 

 

«طرز تهیه‌ی خوراک فرشته»

نویسنده: پویا منشی‌زاده

ناشر: چشمه، چاپ اول: بهار 1398 

77 صفحه، 13000 تومان

 

 

 

 

 

***

رضا فکری

«طرز تهیه‌ی خوراک فرشته»، نخستین اثر پویا منشی‌زاده و یکصد و پنجاه و ششمین کتاب از مجموعه‌ی جهان تازه‌ی داستان نشر چشمه است. این کتاب مجموعه‌ای است از ده داستان‌ کوتاه با نام‌های «پل معلق»، «بر عرشه»، «میترا»، «یک تکه کاج»، «گلادیاتور»، «همه‌ی کت‌های آقای شریفی»، «یک دانه‌ی سیب»، «کی تو رو سیگاری کرد؟»، «طرز تهیه‌ی خوراک فرشته» و «زخم‌های زاینده‌رود». آن‌چه که در همه‌ی داستان‌های این کتاب مشترک به نظر می‌رسد، تم بسیار احساسی، لحن شاعرانه‌ی راویان و زاویه‌ی دید اول شخص است. شخصیت‌های این مجموعه داستان با مفاهیم انسانی و مسائل بنیادینی همچون عشق، مرگ، شهادت، بازگشت، ماندن یا رفتن روبه‌رو می‌شوند. تقریباً در تمام داستان‌ها احساسات جوانی، تصمیمات برآمده از دل و مرور خاطرات بسیار پررنگ‌اند. 

از میان داستان‌های این مجموعه، برخی از نظر تازگی موضوع، بسیار مورد توجه‌اند و همین می‌تواند به عنوان مهم‌ترین نقطه‌ی قوت کتاب دیده شود. مثلاً در داستان «میترا»، دو جوان رزمنده‌ی ایرانی در خاک عراق، زنی عراقی را به اسارت می‌گیرند و همین شروع سیلان ذهن و مرور خاطراتی در ذهن یکی از آن‌هاست. خاطراتی که همچون آبشاری بی‌وقفه فرو می‌ریزند و ذهن دلتنگ او را تخلیه می‌کنند. یا داستان «همه‌ی کت‌های آقای شریفی» که با موضوعی تازه و پرداختی نو، مسئله‌هایی کهنه را می‌کاود. موضوعاتی همچون فقر، دورویی و فریب‌کاری، جدال باورهای سنتی و ملزومات زندگی مدرن و بسیاری مسائل از این دست در لا‌به‌لای جریان این داستان مطرح می‌شوند و خواننده را به چالشِ تفکر وا می‌دارند. هر چند که در کنار این تم‌ها و موضوعات خلاقانه، برخی از داستان‌ها نیز دارای موضوعاتی تکراری‌اند که «طرز تهیه‌ی خوراک فرشته» و «پل معلق» را می‌توان از این دسته برشمرد.

راوی داستان «گلادیاتور» دلقکی است که در یک سیرک کار می‌کند و اجزای همین سیرک و شخصیت‌هایی هم‌چون مجری برنامه‌ها، رام‌کننده‌های حیوانات و سایر هنرمندان آن هستند که فضای روایت این داستان را شکل می‌دهند. راوی، صحنه‌ی نمایش سیرک را به صحنه‌ی کلوسئوم تشبیه می‌کند. چرا که در هر دو فضا، تماشاگران از رنج بازیگران صحنه لذت می‌برند. چه این بازیگران حیواناتی اسیر و تربیت‌شده باشند و چه انسان‌هایی بی‌چاره و بی‌پناه: «می‌روم تو و شما را می‌بینم که دور تا دور سالن نشسته‌اید و برای منِ توی گود دست می‌زنید. از همین معماری سیرک بدم می‌آید. فرق سیرک با تئاتر همین است. بازیگرها بالای سن می‌روند و تماشاچی‌ها پایین‌تر می‌نشینند. این جا اما شما بالایید و ماها توی گود؛ درست مثل کلوسئوم روم. دو هزار سال است که داستان همان است. درست همان‌طور ما و حیوان‌ها باید بیاییم توی گود. مثل گلادیاتورهای بی‌زره، گلادیاتورهای نحیف. خطر هم سر جایش هست. فقط همه چیز به طرز احمقانه‌ای مدرن شده.»

بعضی از داستان‌های این مجموعه مانند «کی تو رو سیگاری کرد؟» و «یک دانه‌ی سیب» هم‌چون مرور خاطرات راوی یا تعریف و توصیفی از گذشته، رو به مخاطبی ناشناخته روایت شده‌اند و بیشتر شامل شرح دلتنگی‌ها و حس و حال راوی‌اند تا اتفاقاتی داستانی. بخش حسی قوی و شعرگونگی بسیار پررنگ را می‌توان ویژگی برجسته‌ی این دسته از داستان‌های مجموعه دانست: «حالا بیست سال گذشته و به نظرت شاید همه‌ی این داستان‌ها احمقانه و کودکانه بیاید و با خودت فکر کنی آدم نمی‌تواند این قدر به یک درخت وابسته شود، اما هنوز که هنوز است، فرشته جان، همه‌ی گلدان‌ها و خاکی را که توی گلدان‌ها بود و نفس می‌کشید نگه داشته‌ام. دلم که می‌گیرد از توی کمد درشان می‌آورم، می‌چینم‌شان دور خودم. خودم را جای دانه‌ی سیب می‌گذارم. خاک را پخش می‌کنم روی زمین و لخت رویش می‌نشینم. با ذره ذره‌ی پوستم لمسش می‌کنم و می‌روم توی خیال. پنجره باز است و باد توی دست‌ها و شاخه‌هایم می‌پیچد و موهایم را می‌رقصاند و آرامش مثل آب توی وجودم می‌پیچد. چشم‌هایم را می‌بندم و سرم را بالا می‌گیرم. سقف محو می‌شود و آسمان آبی دستم را می‌گیرد و بالا می‌برد و بالا می‌برد و بالا می‌برد...»

به نظر می‌رسد که زمان داستان‌ها اکنون و امروز است، هرچند که اکثر داستان‌ها شبیه مرور خاطرات یا واگویه‌های درونی یا مونولوگی بسیار طولانی رو به مخاطبی غایب روایت شده‌اند و در بند زمان و مکان خارج از فضای ذهن راوی نیستند. مکان داستان‌های این مجموعه نیز بیشتر شامل فضاهای شهری است. در برخی داستان‌ها مثل «بر عرشه»، به وضوح از بازار تهران و بام تهران یاد می‌شود یا مثلاً در «زخم‌های زاینده‌رود» همان طور که از نام داستان پیداست، راوی و خانواده‌اش ساکن اصفهان هستند اما محور توجه غالب در نوشتن داستان‌های «طرز تهیه‌ی خوراک فرشته»، بیشتر درونیات و احساسات لحظه‌ای راویان است تا توصیف و شخصیت‌بخشی به فضا و مکان و حتی زمان.

از داستان‌های این مجموعه، داستان «پل معلق»، در سال 1395، برنده‌ی سومین دوره‌ی جایزه‌ی صادق هدایت و داستان «یک تکه کاج» نیز در همین سال برنده‌ی جایزه‌ی بهرام صادقی شده است. از داستان «زخم‌های زاینده‌رود» نیز در دومین جشنواره‌ی دانشجویی زاینده‌رود، تقدیر شده است.

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

نشست نقد و بررسی «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟»

 

در نشست نقد و بررسی «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» عنوان شد:

 

دم‌شناس: استعاره‌هایی در این کتاب آن را به شعر عطار پیوند می‌دهد

رضا فکری: ارتباط با طبیعت در این مجموعه داستان شبیه شعر سهراب است

 

دم‌شناس: استعاره‌هایی در این کتاب آن را به شعر عطار پیوند می‌دهد

 

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ابراهیم دم‌شناس، رمان‌نویس و منتقد ادبی عنوان کرد: «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» مجموعه داستانی است که یک‌سری وضعیت‌ها، تصاویر و استعاره‌ها دارد، که یک پیوستگی را نشان می‌دهد. همچنین نشانه‌هایی از یک سیر و سلوک در آن وجود دارد، که یک وجه آن شخصی و یک وجه آن ریشه در سنتی دارد که ما در ادبیات کلاسیک خود داشته‌ایم و  تصویرهای این سیر و سلوک، مکرر در جاهای مختلف داستان‌های این مجموعه تکرار می‌شود.

دمشناس این صحبت‌ها را در نشست نقد و بررسی مجموعه داستان کوتاه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» مطرح کرد که با حضور او، رضا فکری، شهلا آبنوس(به عنوان دبیر جلسه) و میترا معینی (نویسنده کتاب)، بعدازظهر یکشنبه، ۱۹ آبان‌ماه در سرای اهل قلم برگزار شد.
 
ابراهیم دم‌شناس‌ در ادامه صحبت‌هایش عنوان کرد: این مجموعه داستان، برخلاف شکل غالب که در فضای شهری می‌گذرد، از خروج از شهر شروع می‌شود. مثلا در داستان اول از شیراز بیرون می‌آییم و در داستان‌های دیگر هم باز به همین شکل به دل طبیعتی می‌رویم، که در آنجا با کسی مواجه نمی‌شویم. عنوان کتاب هم یک نوع گویایی در رابطه با این وضعیت دارد. یعنی بیرون رفتن از یک جماعت انسانی و انبوه و پیوستن به طبیعت که در همه داستان‌ها مکرر می‌بینیم.
 
عنوان کتاب نوعی گفت‌وگو با طبیعت است
نویسنده «آتش زندان» اضافه کرد: خود عنوان داستان یک گفت‌وگو با طبیعت است. خیلی جاها داستان‌ها به این سمت می‌رود که این گفت‌وگو یک‌طرفه می‌شود، در واقع یک گفت‌وگوی تنهایی یا واگویه یا گفت‌وگو با طبیعت و اشخاص غایب است.
 


دم‌شناس در بخش دیگر سخنان خود عنوان کرد: با اینکه داستان فضاهای معاصری دارد و خیلی امروزی است، ولی مرتب استعاره‌هایی به کار می‌گیرد، که ما را به یک روایت دیگر پیوند می‌دهد؛ مانند اشاره به فراق و وصال؛ یعنی داستان از یک فراق شروع می‌شود و در نهایت، در داستان آخر به یک وصال ختم می‌شود. همچنین در داستان‌های مختلف این مجموعه، اشاراتی به حافظ، محل چله‌نشینی او و اشاراتی به حلاج است، که مجموعه را سوای تک داستان یا مجموعه بودن داستان‌ها، به سمت یک روایت واحد می‌برد.
 
مسئله مرگ و زندگی در «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟»
وی در ادامه به صورت موردی به داستان «دشت خاموش» از مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» پرداخت و گفت: داستان «دشت خاموش»، گشت و گذار دو دلداده است، که از شهر بیرون می‌روند و در مناطق حومه شیراز گردش می‌کنند؛ که در ادامه مرد فاش می‌کند قرار است بمیرد و در موقعیتی است که در یک فرصت تنگ، مرگ دنبال او است. همین‌طور زن داستان هم از مادرش وداع می‌کند. بنابراین این گشت و گذار یک توجهی هم به موضوع مرگ دارد‌. در واقع مسئله مرگ و زندگی و اندیشیدن به مرگ، در همه داستان‌های این مجموعه به شکل‌های مختلف تکرار می‌شود.
 
نویسنده «نامه نانوشته» در ادامه گفت: داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» داستان‌هایی است که روابط آن‌ها بر اساس منطق درونی خود آن داستان‌ها است و نویسنده در هر داستان قصه‌ای را برای ما روایت می‌کند؛ ولی جاهایی هم هست که از این وضعیت سمت و سوی دیگری نشان می‌دهد، که می‌گوید یک روایت دیگر هم می‌توان از داستان‌ها دست داد. توجه من هم روی روایت دوم است، که پشت روایت اول قرار می‌گیرد.
 
پیوند داستان «دشت خاموش» با شعر عطار
او در ادامه صحبت خود درباره داستان «دشت خاموش» اظهار کرد: «دشت خاموش» گزارش یک سیر و سفر از صبح تا بعد از ظهر است، که برخلاف داستان‌های دیگر این مجموعه وجه و حافظه تاریخی و اشارات به داستان‌ها و روایت‌های دیگر را دارد. از این لحاظ با یک سنتی از ادبیات ایران پیوند می‌خورد که ما در داستان‌های متنوعی در تاریخ ایران با آن روبه‌رو هستیم. استعاره‌هایی که ما در شخصیت‌های داستان تحت عنوان «نگار نامسلمان» یا «کافر» می‌بینیم، یک چهره از معشوق هستند که این روایت‌ها را در شعر عطار و داستان شیخ صنعان و روایتی که شاعرانی چون حافظ از این داستان دارند، تا شاعران محلی مثل فایز دشتستانی می‌بینیم. تا حتی در داستان‌های ما، از «بوف کور» گرفته تا داستانی از گلشیری و رمانی از ابوتراب خسروی، ما این معشوق نامسلمان را می‌بینیم و مکرر در داستان‌های ما تکرار شده است؛ که «دشت خاموش» را از این لحاظ هم می‌توان بررسی کرد.
 


او ادامه داد: در این داستان به نظر می‌رسد که نویسنده این رابطه عاشقانه را معکوس کرده و یک پارادایم از روایت‌های پیشین دست داده است. اینجا معشوق مسلمان است، هرچند که مسلمان بودن او تصریح نمی‌شود.
 
دم‌شناس ضمن اشاره به سویه‌های مذهبی و عرفانی داستان «دشت خاموش» گفت: جغرافیایی که داستان در آن روایت می‌شود، از جغرافیای تاریخی که ما امروز در نقشه داریم فراتر می‌رود. همچنین روایتی که ما در داستان‌های عشقی داریم، معمولا روایت‌های مردانه هستند و کمتر روایت را به زن واگذار می‌کنند؛ ولی در این داستان راوی زن است. البته هر چه در داستان پیش می‌رویم، تغییراتی در روایت پیش می‌آید، که روایت زن به سمتی مانند سکوت می‌رود، و می‌توان گفت طرف دیگری رشته سخن را به دست می‌گیرد و او را به موضع سکوت می‌برد. البته چون لازمه روایت کردن دانستن است؛ بنابراین این حرکت و راندن به سمت سکوت، خیلی جاها تحت دوگانه دانستن و ندانستن است.
 
دم‌شناس در پایان گفت: رابطه زن و مرد داستان «دشت خاموش» در آغاز یک رابطه استاد و شاگردی بوده و بر اساس همان رابطه شاگرد_ استادی است که روایت به زن منتقل می‌شود؛ در واقع استاد به شاگردش اجازه روایت می‌دهد؛ ولی این اجازه در جاهایی مشروط است و در ادامه شک در دانستن راوی زن، روایت را مردانه می‌کند؛ که این تغییر راوی را در نقاط مختلف داستان شاهد هستیم.
 
زبان نویسنده «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» رمانتیک است
رضا فکری، نویسنده و منتقد دیگر سخنران این نشست بود که در شروع صحبت‌های خود گفت: با چند سرفصل می‌توان به مجموعه داستان «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» وارد شد. زبان اولین چیزی است که در هر متن داستانی نظر مخاطب را جذب می‌کند و معنا بر آن سوار است. زبان یک وجه آرکائیک دارد که ریشه در ادبیات کهن دارد و نمونه افراطی آن را در «معصوم پنجم» گلشیری می‌بینیم؛ یا اینکه بر پایه ادبیات فولکلور بوده و این دو زبان را مقداری فراتر از آنچه که مخاطب توقع دارد، ارتقا می‌دهد. اما مواجهه نویسنده این کتاب، بیشتر بر پایه مواجهه‌ای رمانتیک است؛ یعنی یک شاعرانگی به زبان داده، که علاوه بر این که از آن فرهنگ عامه چیزهایی به دست می‌آوریم و در واقع زبان یک وجه مطالعات فرهنگی دارد؛ یک وجه زیبایی‌شناسی هم دارد.
 
او ادامه داد: این شاعرانگی چیزی است که معمولا کسانی که وارد حوزه داستان‌نویسی می‌شوند، به شدت از آن منع می‌شوند و گفته می‌شود که زبان شما باید وجه افتراقی بین شعر و داستان داشته باشد؛ یعنی هرچه شاعرانگی پررنگ‌تر شود، به نوعی اثر متعلق به دوره رمانتیست‌ها، در اوایل قرن نوزدهم می‌شود. داستان‌های معینی در این مجموعه، خیلی روی زبان کارکرد شاعرانه دارد. وقتی هم که وارد فضای شاعرانه می‌شویم، قاعدتا باید از صنعت‌های ادبی مثل سجع، قافیه، واژگان موزون و این قبیل موارد استفاده کنیم؛ یا اینکه از حواس به شکلی که خود شاعرها استفاده می‌کنند، بهره ببریم. مثل ترکیب «خبر تلخ» که قضاوت ایجاد می‌کند و این قضاوت را به کرات در داستان‌های معینی می‌بینیم؛ که مطمئنا به آن وجه عاطفی که مدنظر اوست، متصل است.
 


اقلیمهای ناشناخته در «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟»
فکری در ادامه به وجه اقلیمی در داستان‌های مجموعه داستان «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» اشاره کرد و گفت: در داستان‌های این مجموعه با اقلیم‌هایی سروکار داریم، که تقریبا برای ما ناشناخته هستند. مدلی که نویسنده از اقلیم استفاده می‌کند، خیلی مستعد این است که فضای داستان به سمت داستان‌های فراواقعی برود، یا اینکه یک وجه وهمی به آن داده شود؛ اما در حقیقت داستان‌ها خیلی بر مبنای رئالیسم پیش می‌رود و هیچ وجه وهمی در آن وجود ندارد.
 
 ارادت به طبیعت از وجوه برجسته این مجموعه داستان است
نویسنده رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» ارادت به طبیعت را از وجوه برجسته داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» خواند و افزود: طبیعت در داستان‌ها بسیار برجسته است و آدم‌ها و شخصیت‌هایی که در داستان‌ها داریم، به شدت به طبیعت و وجود آن علاقه‌مند هستند و توصیف طبیعت بسیار است. حتی در داستانی که اسم کتاب هم از آن گرفته شده، طبیعت واجد جان هم می‌شود، به آن معنی که انگار روح در آن حلول می‌کند؛ که این فقط مختص نویسنده نیست، بلکه دین‌ها و آئین‌هایی به قدمت تاریخ داریم، که در آن پرستش‌ها بر همین مبنا بوده است. یعنی اشیا یا طبیعت دارای روح فرض می‌شده و گاه مورد پرستش هم قرار می‌گرفته است.
 
او ادامه داد: طبیعت برای راوی نوعی مامن است، که از فرط تنهایی به آن روی آورده و شروع به صحبت کردن با وجوه طبیعت می‌کند؛ که این در داستان ما مسبوق به سابقه است و مثلا در داستان‌های بیژن نجدی، مخصوصا در مجموعه «یوزپلنگ‌هایی که با من دویده‌اند»، این نوع برخورد با اشیا و طبیعت را می‌بینیم.
 
شباهت «آقای چنار با من از ادواج می‌کنی؟» با شعر سهراب سپهری
فکری در ادامه گفت این وضعیت ارتباط با طبیعت در داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» به نوعی به عرفان شرقی هم پهلو می‌زند شبیه همان چیزی که سهراب سپهری در شعرهایش اشاره می‌کند. یعنی شما همه اجزای طبیعت را دارای روح و ارزش می‌بینید و هیچ کدام هم بر دیگری برتری ندارد. علاوه بر این معمولا راوی‌های داستان‌هایی که در جنوب اتفاق می‌افتند خیلی به طبیعت ارادت دارند و با دیدن مختصر سبزه و زیبایی آن را تشبیه می‌کنند.
 
نویسنده مجموعه داستان «چیزی را به هم نریز» وارد شدن به سفر را از نکات دیگر داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» خواند و اضافه کرد: در این داستان‌ها وارد راهی می‌شوید که وجه معرفتی دارد و در طول آن خود را پیدا می‌کنید. سفر در این داستان‌ها به معنای معمول آن نیست، بلکه به معنای جست‌وجو است و در آن جست‌وجویی را آغاز می‌کنید، که وجه خود‌شناسانه دارد و در انتها شما با انسان ابتدای راه یکی نیستید، یا چیزهایی یافتید، که در ابتدای راه نداشته‌اید.
 
وی افزود: شخصیتهای داستان‌های این مجموعه گذشته‌گرا هستند، که بر خلاف معمول که گذشته‌ها معمولا تلخ هستند؛ گذشته‌ این آدم‌ها خیلی شیرین است و با گذشته به شکل خیلی نوستالژیکی برخورد می‌کند. در واقع گذشته یک هویت امروزی برای شخصیت‌های داستان‌ها درست می‌کند که از قضا هویت یا زیست بدی نیست؛ یعنی گذشته آن‌ها به زیست کنونی نابهنجاری نینجامیده است.
 

 


مرگ‌اندیشی در «آقای چنار با من ازدواج میکنی؟» زیاد است
فکری در بخش دیگری از سخنان خود اظهار کرد: شخصیت‌های داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» خیلی مرگ‌اندیش‌اند و به دنبال آینده و دنیای پس از مرگ هستند. بنابراین می‌توان گفت مطلقا دیدگاه نیهلیستی ندارند و درون‌گرا نیستند. به همین دلیل هم دنبال مکان‌هایی برای آرامگاه خود هستند، که به نوعی قدسیتی داشته باشند. در واقع یک جور مرگ زیبا را طلب می‌کنند و می‌خواهند مرگ خوبی داشته باشند؛ چون مرگ هم بخشی از طبیعت است. در واقع همه آن‌ها تن به همان چیزی می‌دهند که طبیعت برای آن‌ها درنظر گرفته است، که بیماری و مرگ هم جزو آن است.
 
وی در پایان گفت: در نهایت انگار تنهایی‌ها، بیماری‌ها، حسرت‌ها و فقدان‌هایی که اشخاص این داستان‌ها درگیر آن هستند، یک راه حل بیشتر ندارد و آن هم پناه آوردن به طبیعت است. یعنی تنها مامنی که برای گریز از این شرایط پیدا می‌کنند، پناه بردن به همان طبیعت است.

شاید به گذشته برمی‌گشتم، کتاب را طور دیگری می‌نوشتم
در پایان نشست هم میترا معینی، نویسنده کتاب ضمن تشکر از منتقدین اثر گفت: در این جلسه به وجوهی از داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» اشاره شد که شاید خودم به این دقت به آن‌ها توجه نداشتم. در هر صورت من دیگر از این کتاب عبور کرده‌ام و روی کارهای بعدی‌ام متمرکز شده‌ام؛ اما شاید اگر به گذشته برمی‌گشتم، این کتاب را طور دیگری می‌نوشتم.

این گزارش در سایت خبرگزاری ایبنا به نشر رسیده است.

یادداشتی بر رمان «گیسیا»؛ نوشته غنچه وزیری؛ نشر هیلا

 

داستان رهایی زنی است که از زندگی در خود و گذشته‌های دور و نزدیک خسته می‌شود و راهی به آینده می‌گشاید. هر چند که این راه گنک و محو و مبهم و گاه نا‌دوست‌داشتنی باشد

 

 

 

 

 

«گیسیا»

نویسنده: غنچه وزیری

ناشر: نشر هیلا ،  چاپ اول  1397

231صفحه، 21000 تومان

 

 

 

 

 

 

***

رضا فکری

گیسیا، رمانی است مشتمل بر ۴ فصل اصلی به نام‌های: گیسی، گیس‌گل، گیس‌سیاه و بنفشه. همان طور که از نام فصل‌ها نیز پیداست، تحولی در کار است که دختر گیس‌سیاهی را پس از گذراندن از مراحل بسیار و مشقت‌های روحی دشوار، بنفشه می‌کند. از طرفی رمان «گیسیا» درباره‌ی زنی سی و چند ساله به نام گیسیا است که در دنیای ذهنی‌اش، شعر و ادبیات فارسی و کردی جاری است. اما بین زندگی فعلی او و ریشه‌های گذشته‌اش فاصله‌ای افتاده است به درازای سال‌های عمرش و به گنگی کلافی درهم و پرگره. داستان رهایی زنی است که از زندگی در خود و گذشته‌های دور و نزدیک خسته می‌شود و راهی به آینده می‌گشاید. هر چند که این راه گنک و محو و مبهم و گاه نا‌دوست‌داشتنی باشد.

گیسیا که دچار روزمرگی زندگی شهری و خانوادگی شده، با تغییر غیرقابل‌انتظاری در زندگی‌اش روبرو می‌شود. در ابتدا تلاش دارد تا زندگی‌اش را به وضعیت باثبات پیشین برگرداند اما سرنوشت شاید چیز دیگری برایش رقم زده است؛ سفری به کردستان و سفری به گذشته‌ها و ریشه‌ها و علت‌ها. سفری برای دیدار با خود و دیدار با حضور جنگ و پی‌آمدهایش. جنگی که هر چند روزی به ظاهر تمام شد اما در زندگی و خاطره‌ی او و هم‌نسلانش هیچ وقت پایان نیافت. «آرزو کردم جنگ تمام شود نه برای این که از تصاویر و اخبار جنگ خسته بودم؛ از زندگی در فضایی بدون جنگ تصوری نداشتم. به خاطر بهتر شدن زندگی نبود که دلم می‌خواست جنگ تمام شود، فقط می‌خواستم جنگ تمام شود تا آبرا به خانه بر‌گردد.»

از طرفی دیگر اما گیسیا، داستان زندگی خانوادگی امروز است. زندگی خانوادگی آمیخته با مسایل اجتماعی و درهم‌تنیده با گذشته‌ها. داستان زندگی زنی که با همسر و دخترش در پایتخت زندگی می‌کند اما در دنیایش سنندج و هورامان و ایلام نقشی پررنگ دارند. زنی اهل کردستان که سوالات بسیاری از گذشته با او همراه است. هر چند مثل بسیاری از هم‌نسلانش سایه‌ی شوم جنگ جایی در ناخودآگاهش را اشغال کرده است، اما این زندگی اکنون است که برایش پرسش‌ها و معماهای تازه‌ای می‌آفریند. سر بر‌آوردن شک‌ها و بی‌اعتمادی‌های تازه که بخشی از تحولات جدید زندگی‌اش را نشات گرفته از آن‌ها می‌داند. ترس‌های فروخورده و رنج‌های کهنه که همیشه از کودکی همراهش هستند و او را وا می‌دارند تا گاه در خواب‌هایش زندگی کند، این بار با نگرانی از اکنون و آینده در هم می‌آمیزند و رویاها و کابوس‌های جدیدی می‌آفرینند:

«در آغه زمان برفی سخت و سنگی باریده بود؛ پاهای گیسیا تا زانو در برف گیر کرده بود و نمی‌توانست تکان بخورد. مانتو و شلوار مدرسه تنش بود و کیف قرمز سال سوم دبستانش روی دوشش بود. ... از دور مردی را دید. سعی کرد برف اطراف پایش را کنار بزند، اما برف‌ها مثل سنگ سخت بودند. گیسیا دست‌هایش را کنار دهانش گذاشت و داد زد: «کمک!» آن مرد شهداد بود. گیسیا داد زد: «شهداد!» شهداد صدایش را نمی‌شنید. پارویی در دست داشت و برف‌ها را کنار می‌زد، انگار داشت بین برف‌ها دنبال چیزی می‌گشت. گیسیا باز هم داد زد و شهداد همان طور برف‌ها را زیر و رو می‌کرد.گیسیا سعی کرد خودش را بیرون بکشد. برف مثل سیمان پاهایش را در زمین میخکوب کرده بود. فریاد زد: «شهداد!» شهداد به سمتش نگاه کرد ولی او دیگر شهداد نبود؛ شاهو بود. گیسیا داد زد: «کمک!» شاهو نگاه می‌کرد ولی انگار او را نمی‌دید.»

در زندگی گیسیا، سه مرد مهم حضور دارند که هر یک به دلیلی و به شیوه‌ای او را رها می‌کنند. آبرا؛ برادرش، شاهو؛ دوست صمیمی برادرش و ناجی و حامی‌اش در نوجوانی، و شهداد؛ همسرش. دلایل و استدلال هر یک از آن‌ها به رمان رنگی روان‌شناسانه می‌دهد و کنکاشی عمیق در ذهن و روان هر یک از این سه را می‌طلبد. گیسیا که بخشی از پیچیدگی‌های ذهنی‌اش از حضور و عدم حضور این سه مرد سرچشمه می‌گیرد، گاه عاقلانه و صبور واقعیت‌ها را می‌پذیرد و گاه راه حل‌هایی کودکانه و دم دستی پیدا می‌کند برای سر در آوردن از درون یکی از آن‌ها. بخش‌های تیره و روشن ذهن گیسیا، او را به موجودی خاکستری و واقعی و قابل باور تبدیل می‌کنند؛ همسری ترسیده ولی امیدوار در مقابل شوهرش، مادری پرانگیزه و با مسوولیت در برابر دخترش، دختری پناه‌جو و نا‌آرام در آغوش مادرش و انسانی گم شده در میان این همه نقش.

نویسنده‌ی رمان گیسیا، غنچه وزیری، که ادبیات فارسی خوانده است، علاوه بر این رمان، مجموعه ‌داستان «هیاهوی سکوت» را در سال ۸۴ با نشر واج و مجموعه ‌داستان «آهسته گفت یادم نیست» را در سال ۹۱ با انتشارات تیرگان به دست خوانندگان سپرده است. دو کتاب پیشین این نویسنده که هر دو نیز در حوزه‌ی ادبیات داستانی هستند، داستان‌های کوتاهی را در بر می‌گیرند که به گفته‌ی وی ایده‌ی اولیه‌ی این داستان‌ها از زندگی شخصی و آدم‌های پیرامونش رقم خورده‌اند. موضوعات اجتماعی در این آثار نیز نقش پررنگی دارند.

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

یادداشتی بر رمان «بلای کبوترها»؛ نوشته لوییز اردریک؛ ترجمه افشین رضاپور

 

«بلای کبوترها»، روایت زندگی بخشی از مردم آمریکاست که به نوعی در حاشیه و یا شاید در درجه‌ی دوم اهمیت قرار داشته‌اند و دارند. هر چند که منظور از این بخشِ در حاشیه، به طور کلی سرخپوستان بومی آمریکاست

 

 

 

«بلای کبوترها»

نویسنده: لوییز اردریک

مترجم: افشین رضاپور

ناشر: ققنوس، چاپ اول 1397 

384صفحه؛ 38000 تومان

 

 

 

 

***

«بلای کبوترها»، رمانی از لوییز اردریک، روایت زندگی بخشی از مردم آمریکاست که به نوعی در حاشیه و یا شاید در درجه‌ی دوم اهمیت قرار داشته‌اند و دارند. هر چند که منظور از این بخشِ در حاشیه، به طور کلی سرخپوستان بومی آمریکاست اما تفاوت‌های نسلی باعث می‌شود که بتوان آن‌ها را در قالب سه دسته، تقسیم‌بندی کرد: دسته‌ی اول، سرخپوستان اصیلی هستند که در قرن بیستم، زندگی متفاوتی از پدران‌شان را در کنار مهاجران زیسته‌اند اما در پایان راه، همچنان از حضور این موجودات سفیدپوست و حیله‌گر شگفت‌زده‌اند. دسته‌ی دوم فرزندان این سرخپوستان‌اند که تلاش کرده‌اند تا با مهاجران که حالا صاحبان اصلی سرزمین‌شان شده‌اند، دوستی پیشه کنند. پس به تشکیل اجتماعات چند‌فرهنگی، روی خوش نشان دادند تا آن جا که با سفیدپوستان ازدواج کرده و بچه‌دار شده و بخش فعال جامعه را ساختند. و دسته‌ی سوم، کودکان دورگه‌ای که در جامعه‌ای تک‌فرهنگی و آمریکایی زندگی می‌کنند. جامعه‌ای با همه‌ی مشخصه‌های دنیای همگن مدرن که در آن همه باید مثل هم باشند؛ با لباس یکسان، زبان یکسان، غذا و فرهنگ و آداب و رسوم یکسان. دنیایی که در آن کسی مهاجر یا حتی صاحب‌خانه نیست. این نسل اما از سویی با خانواده‌ای بزرگ‌تر از خانواده‌های تک‌هسته‌ای و با حضور پدربزرگ‌ها و مادر‌بزرگ‌های سرخپوست متعلق به دسته‌ی اول زندگی می‌کنند و تحت تأثیر نوع نگاه آن‌ها به زندگی و ابعادش هستند. کودکانی که از سن بسیار کم، با جادوی قصه‌های این پدر و مادربزرگ‌ها رشد می‌کنند و جهان روایت برای‌شان نه قصه و افسانه که بخشی مهم از واقعیت است. واقعیتی رئالیستی که سرانجام برای سایر مردم جامعه و جهان که چنین تجربه‌ای از در‌هم‌آمیختگی قصه و واقعیت، عجایب و امور معمولی ندارند، رئالیسم جادویی را می‌آفریند.

لوییز اردریک که یکی از همان کودکان دسته‌ی سوم بوده است، داستان زندگی این نسل‌ها را در کنار هم و در تعامل با هم روایت می‌کند. هر چند که او داستانی به شیوه‌ی زندگی‌نامه، از شخصیتی به نام اولینا خلق می‌کند و به تبع ژانر اثرش، واقع‌گراست. اما رئالیسم جادویی پنهان در باورهای کودکی تا بزرگسالی شخصیت‌هایش، سبک کارش را با نویسندگانی چون مارکز پیوند می‌زند. اردریک داستانی مدرن خلق می‌‌کند اما رد پای پست مدرنیسم آمیخته با خرده‌فرهنگ‌های قبیله‌ای متفاوت، در جای جای تفکرات کودک راوی داستان و سایر شخصیت‌های اصلی و فرعی دیده می‌شود. توجه به ریشه‌ها، علاقه به داستان اعضای دور و نزدیک فامیل، روایت عشق و جنگ و مرگ و زندگی در فرهنگی متفاوت، همان عاملی است که با یکسان‌گرایی مدرنیسم مقابله می‌کند و فردیتی شکل‌یافته می‌آفریند. چیزی که ادبیات سرخپوستان را در عین مدرن بودن، متفاوت و خواندنی نیز می‌کند، همین توجه عمیق و ذاتی به ریشه‌هاست. 

شخصیت‌های اصلی رمان را اولینا، قاضی آنتون بازیل کوتس، مارن وُلده و دکتر کوردلیا لاکرن می‌سازند که بخش‌های مختلف کتاب نیز با نام آن‌ها نام‌گذاری شده است. این شخصیت‌ها که در بخش‌های مختلف، راوی یا محور اصلی روایت هستند، همیشه در خانواده زندگی کرده‌اند و حاشیه‌ای پر از شخصیت‌های گوناگون آن‌ها را احاطه کرده است، هر بار مسائلی مربوط به گذشته و حال را از زاویه‌ی نگاه خود روایت می‌کنند: «فهمیدم که اتفاقاً آزادی در فرار کردن نیست، بلکه در قلب و ذهن و دست‌هایت اتفاق می‌افتد. بعد از آن روز، هر وقت که می‌توانستم، کاری می‌کردم تا در خانه تنها بمانم. تا بقیه می‌رفتند، ویولن را از مخفیگاهش در زیر پتوهای توی جارختخوابی بیرون می‌کشیدم و هر طور دلم می‌خواست، کوکش می‌کردم. بی این که بدانم هر صدای مشخصی چه اسمی دارد، یاد گرفتم هربار یک نت بزنم. این صداها را به هم چسباندم. نت‌هایی که به هم وصل می‌کردم، مو را به تنم سیخ می‌کرد.»

زبان اثر با وجود تعدد راویان و تعدد شخصیت‌های اصلی و فرعی و خرده‌روایت‌های بسیاری که در دل خط اصلی روایت گنجانده شده است، همچنان روان و ساده باقی مانده است و این ویژگی‌ها در ترجمه‌ی فارسی آن نیز حفظ شده است. به علاوه زبان کتاب از چند منظر آمیخته به طنزی عمیق است، چه آن جا که راویان باورهای عمیق کودکی خود را روایت می‌کنند و چه آن جا که تلاش کشیشان مهاجر و مبلغان مذهبی را برای مسیحی کردن سرخپوستان به چالش می‌کشند. تلاشی که در نهایت نیز به خلق نسخه‌ی نوینی از دینداری و ایمان می‌انجامد که نشانه‌هایی از مسیحیت و مشخصه‌هایی از باورهای کهن هر قبیله دارد. «ستاره‌ها چشمان خداوندند و از همان آغاز پیدایش زمین مراقب ما هستند. فکر می‌کنید برای هر یک از ما چشمی در آسمان نیست که مراقب باشد؟ خودتان بروید و ستاره‌ها را بشمرید. بروید و در کتاب مقدس بگردید و همه‌ی اسم‌ها و افعال را جمع بزنید، مثل وقتی که معنای چیزی را که می‌خواهید، پیدا می‌کنید. معلوم است که نمی‌توانید. درک یا در وجود شما هست یا نیست. می‌توانید روزها از چشم ستارگان پنهان باشید اما شب‌ها که زیر ستارگانید، زیر انبوهی از آن‌ها، چشم و نگاه سوراخ‌تان می‌کند.»

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

از چند آوایی به تک‌صدایی

یادداشتی بر رمان «تاریکی معلق روز»، نوشته‌‌ی زهرا عبدی، نشر چشمه

یادداشتی بر رمان_تاریکی معلق روز_زهرا عبدی_رضا فکری


رضا فکری


رمان «تاریکی معلق روز» روایتگر زندگی آدم‌هایی است که با رشد روزافزون و گریزناپذیر فضای مجازی و پیشرویِ آن در زندگی حقیقی‌شان در چالشند. هرکدام از شخصیت‌های این رمان در دنیای حقیقی، با درد‌هایی که معضلات مبتلابه جامعه‌ی امروز ماست، دست‌وپنجه نرم می‌کنند و هرچه پیش‌تر می‌روند، راه‌حل کمتری برای آن می‌یابند. این است که بیشتروبیشتر به رسانه و فضای مجازی رو می‌آورند.
ایما اعلایی وقتی می‌بیند مشکلات پدر جانبازش را نمی‌تواند در جهان واقعی حل کند، به نوشتن وبلاگ رو می‌آورد و تلاش می‌کند در جهان مجازی راه چاره‌ای بیابد. او مرتب و با جزئیات بسیار از پدرش در وبلاگ می‌نویسد و دنبال آدم‌های همدل و هم‌درد می‌گردد. در چنین فضایی است که چند نفری را پیدا می‌کند که دردهایی شبیه او و خانواده‌اش دارند، و آن‌ها نیز خود را در این دریای بی‌کران تنها می‌بینند و گوش شنوایی را جست‌وجو می‌کنند؛ ازجمله کریم آجرلو که در وبلاگش به‌طور منظم، مشکلات درمانی خود و جانبازان دیگر را مطرح می‌کند و توجه‌ها را به‌سمت این قشر موردغفلت‌واقع‌شده جلب می‌کند. مادر ایما هم با کندوکاو در جهان خبر و رسانه، به‌دنبال گریزی از درماندگی‌های خویش است و خبرْ بخش حیاتی و جدایی‌ناپذیر زندگی اوست. او حتی وقتی بیماری‌اش وخیم می‌شود، راه‌های درمان را تنها در رسانه‌ها می‌جوید. این در حالی است که درد بسیاری از این آدم‌ها در دنیای مجازی نیز درمانی نمی‌یابد.
آتنا فرنود، شخصیت محوری دیگر داستان، به‌شکلی متفاوت زندگی و سرنوشتش از دنیای رسانه تأثیر می‌پذیرد. او که مجری یک برنامه‌ی خبری در شبکه‌ای خارج‌ازکشور است، مهم‌ترین اتفاق زندگی‌اش، یعنی اسیدپاشی روی صورت خواهرش، پریسا، را با انعکاس در رسانه تبدیل به خبری داغ و پرطرف‌دار ‌می‌کند و از همین طریق می‌تواند حامیانی برای درمان خواهرش و تأمین هزینه‌های‌شان در خارج از کشور پیدا کند. با فعالیت پیگیر او در فضای رسانه‌ای است که خبرنگارها و دوربین‌ها برای پوشش خبری جراحی‌های پریسا، به بیمارستان هجوم می‌آورند. پریسا نیز پس‌از بهبودی نسبی بینایی، همانند خواهرش ازطریق رسانه با دنیای پیرامونش ارتباط برقرار می‌کند و حرف‌هایی را که به خواهرش نمی‌توانسته بگوید، از همین طریق به‌گوش همه می‌رساند.
دانیال دانشور هم شخصیت اصلی دیگری است که زندگی‌اش با رسانه گره خورده. او روزنامه‌نگاری است که در یک سایت خبری کار می‌کند. مرگ خسرو جهانفر، که استاد ادبیات نمایشی و عاشق دیرین مادر دانیال از دوران جوانی او بوده، باعث درگیری او با دنیای رسانه به‌شکلی متفاوت می‌شود. شخص ناشناسی که بعدها معلوم می‌شود دخترخوانده‌ی مادر دانیال و خسرو جهانفر است، در فضای مجازی دست به افشای گذشته‌ی پدرومادر دانیال می‌زند. رابطه‌ی دانیال و خانواده‌اش با او در فضای مجازی، به‌شکل مقابله‌ای خصمانه پیش می‌رود و به فضای حقیقی زندگی‌شان هم تسری پیدا می‌کند. داستان گذشته‌ی پدر و مادر و خسرو جهانفر برای دانیال حکم جست‌وجویی برای یافتن خویش را نیز دارد و از‌این‌رو آن را باجدیت پی می‌گیرد؛ گرچه در ادامه پدر و برادرش هم درگیر ماجراهای این داستان می‌شوند. دانیال ازطرف‎دیگر با مریم افتخاری، رئیس یک سایت خبری، ارتباطی نزدیک دارد. مریم افتخاری برای دانیال و ایما که ازنزدیک با او کار می‌کنند، نماینده‌ی آدم‌هایی در فضای رسانه است که فارغ از ملاحظه‌های عرفی و اخلاقی، تنها به رونق رسانه‌ی خود می‌اندیشند.
دیگر شخصیت کلیدی درگیر در کش‌وقوس‌های میان جهان حقیقی و مجازی، یوسف سرلکی است؛ وبلاگ‌نویسی قدیمی که اتفاقاً زندگی واقعی او و بقیه‌ی شخصیت‌های رمان به‌شکل تنگاتنگی با وبلاگ او در ارتباط است. یوسف سرلکی که ازطریق همین وبلاگ با بعضی شبکه‌های توزیع مواد مخدر مرتبط می‌شود و کسب‌وکارش را به‌سمت آن‌ها سوق می‌دهد، در زمان روایت رمان، زندانی محکوم‌به‌اعدامی است که به‌شکل معجزه‌آسایی پس‌از اعدام زنده می‌ماند و با‌این‌که حال جسمانی چندان مناسبی ندارد، در همان زندان ارتباط مجازی‌اش را با دنیای بیرون ازسر می‌گیرد. برای او نیز تمامی اتفاق‌های تعیین‌کننده و نقاط‌عطف -همانند بقیه‌ی شخصیت‌های داستان- در دنیای رسانه است که شکل می‌گیرد.
گرچه در یک نمای کلی و بیرونی، هریک از شخصیت‌ها سهمی مستقل از روایت و قابی جداگانه برای تعریف قصه‌ی خود دارند، اما شباهت‌ها و حلقه‌ی بسته‌ی روابط‌شان نهایتاً باعث تلاقی و درهم‌تنیدگی‌شان می‌شود؛ مثلاً مشکلات دانیال دانشور با تمام تفاوت‌هایی که دنیای او با ایما، یوسف سرلکی و دیگران دارد، در نقطه‌ای به آن‌ها گره می‌خورد و شباهت‌های میان‌شان بیشتروبیشتر می‌شود تا آن‌ها را از شکل منحصربه‌فرد و مستقل خود در داستان دور می‌کند. انتخاب چهارچوب‌های یکسان برای به‌تصویر کشیدن آدم‌ها هم بر این دوری می‌افزاید؛ مثلاً با وجود تنوع در رسانه‌ها، تمامی شخصیت‌ها وبلاگ را برای بیان ناگفته‌های‌شان انتخاب کرده‌اند و سبک نوشتاری همگی‌شان در این وبلاگ‌ها شبیه هم است. آن‌ها حتی از کلمه‌هایی همسان استفاده می‌کنند و استنتاج‌های مشابهی هم دارند.
اما همسانیِ شخصیت‌ها باهم نه‌فقط در دنیای رسانه، که در دنیای حقیقی نیز وجود دارد. در این‌جا هم تفاوت‌هایی که در آغاز داستان میان آن‌ها ترسیم می‌شود، به‌تدریج به‌سمت محو شدن می‌رود و در نهایت در همه‌ی آن‌ها رویکردی مشابه برای مقابله با تنش‌ها دیده می‌شود. این شباهت‌ها به جایی می‌رسد که آن‌ها را از فردیت خود دور می‌کند؛ گویی رمان در بخش‌های مختلف، باوجود تعدد شخصیت‌ها، از منظر یک نفر روایت می‌شود، و این مسئله کم‌کم تصور مابه‌ازای واقعی‌ آدم‌های داستان را در جهان امروزی مشکل‌تر می‌کند و آن‌ها را در اشکالی برساخته قالب می‌زند. در واقع بخش مهمی از وجوه حقیقی و باورپذیر آدم‌ها زیر سایه‌ی تاریکی قرار می‌گیرد و محو و مخدوش باقی می‌ماند.

 

این یادداشت در وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب به نشر رسیده است.

یادداشتی بر رمان «پیراهنی بر آب»، نوشته لیلا باقری، نشر هیلا

 

پیراهنی بر آب، رمانی در ژانر فانتزی است که در پی خلق دنیای ویژه و جدیدی گام بر‌می‌دارد. این رمان با روایت زندگی دختر جوانی به نام پری و مادرش در شهری بی‌آب و رو به مرگ آغاز می‌شود و با پیش رفتن داستان به لایه‌های عمیق‌تری از فانتزی می‌رسد

 

 

 

«پیراهنی بر آب»

نویسنده: لیلا باقری

ناشر: هیلا، چاپ اول 1397 

279صفحه، 25000 تومان

 

 

 

 

 

****

رضا فکری

پیراهنی بر آب، رمانی در ژانر فانتزی است که در پی خلق دنیای ویژه و جدیدی گام بر‌می‌دارد. این رمان با روایت زندگی دختر جوانی به نام پری و مادرش در شهری بی‌آب و رو به مرگ آغاز می‌شود و با پیش رفتن داستان به لایه‌های عمیق‌تری از فانتزی می‌رسد. پری در پی یافتن راه حلی برای مشکلات و باورهای مادرش پای در راهی ناشناخته می‌گذارد و این تلاش برای کشف و ادامه‌ی مسیر، زندگی او را جهت و معنی می‌بخشد. راوی سوم شخص که پا به پای پری حرکت می‌کند، نه تنها فضا‌ها و ماجرا‌ها را توصیف و روایت می‌کند بلکه از جهان ذهنیات او نیز خبر می‌دهد و در بیشتر موارد دنیا را از دریچه‌ی نگاه او که جوانی خام و ناآزموده است، می‌بیند و می‌کاود و حلاجی می‌کند.

یکی از موضوعات اصلی داستان مسئله‌ی کم‌آبی و تصویر زندگی بدون آب است. زندگی‌ای که بسیار کند و خاموش و بیهوده به نظر می‌رسد. جزئیات اتفاقات روزمره‌ در شرایط کمبود شدید و جیره‌بندی آب تجسم می‌شود؛ این جزییات از تاثیرات زیست‌محیطی تا تغییر در تفکرات و سبک زندگی آدم‌ها را شامل می‌شود. عدم وجود آب به عنوان نماد زنده بودن و زایش و ادامه‌ی حیات، بحرانی روانی نیز در شهر به وجود می‌آورد؛ بحرانی که هرچند به صورت تخیلی به آن پرداخته می‌شود اما واقعیتی غیرقابل انکار را تصویر می‌کند: «صدای آب در تک تک رگ‌هایش می‌دود. لحظه‌ای با خودش می‌گوید شاید همین صدا و تازگی است که هر بار برش می‌گرداند به شهر مورچه‌ها. برای اولین بار دلش می‌خواهد آوازی بخواند اما هیچ شعر و ترانه‌ای یادش نمی‌آید. زندگی آن بالا در سکوت محض است. خشکی نه صدایی باقی می‌گذارد و نه حسی و طعمی. خشکی فقط بو دارد، بوی تعفن، بوی لاشه و از همه بدتر، بوی کباب. بویی که می‌دانی نباید دلت با آن ضعف برود و می‌رود.»

شخصیت‌های برجسته‌ی رمان را می‌توان به دو دسته‌ تقسیم کرد؛ انسان‌ها و موجودات غیر‌انسانی. علاوه بر پری، مادرش، ریحان بلنده، آزاد و معدودی از همسایگان، شخصیت‌های انسانی داستان هستند. پِتی‌ها نیز حاشیه‌نشینانی کولی‌وارند که گاه نقش‌هایی کلیدی در پیشبرد داستان دارند اما اغلب از سر جنگ و دشمنی با ساکنان شهر بر می‌آیند یا حداقل در پی ایجاد آشوب و ناامنی در شهر هستند. موجودات غیرانسانی شامل حیواناتی همچون موسیقار، شاه‌باز و هوبره‌ی آتشین‌بال و گیاهانی عجیب چون درخت تیغال هم نقش‌هایی اساسی بر عهده دارند، تا جایی که گاه نقش‌هایی اساسی‌تر از انسان‌ها ایفا می‌کنند و گره‌ای داستانی به دست آن‌ها باز می‌شود: «موسیقار را بین بازو و قفسه‌ی سینه می‌گیرد و کف دست را می‌گذارد روی چشمان پرنده. مویه‌های پرنده آرام می‌شود. پیر گفته بود پرنده وقتی به آفتاب برسد حکایت یک عمر تاریکی را با آواز دردناکی بلند بلند می‌خواند، آنقدر که هر شنونده‌ای از بغض و گریه هلاک شود.» شخصیت اصلی رمان، پری، دارای توانایی‌های خاصی است که کم‌کم و در طول داستان به آن‌ها واقف می‌شود؛ می‌تواند با روح مادربزرگ مرده‌اش حرف بزند، در شرایط خطر از شاه‌باز کمک بخواهد، نشانه‌ها و متافیزیک نهفته در لایه‌های پنهان ماجراها را کشف کند و با آن‌ها همگام شود تا به هدف نهایی‌اش برسد. هدفی که شاید در ظاهر با طی مراحلی این‌جهانی قابل دست‌یابی به نظر برسد اما در واقع سیر و سلوکی درونی و سفری در خود را می‌طلبد. شخصیت‌ها هر جا که لازم است با توصیف دقیق و کاملی روایت می‌شوند. این میزان از پرداختن به جزییات و شرح و توصیف لباس‌ها و عادات و کنش‌های انسانی به همراه پرداخت نسبتا کاملی از وضعیت شهر و مردم و ماشین‌های اسکلت‌شده و سایر معلول‌های بی‌آبی، علاوه بر طراحی فضا به قوت تصویرگری خواننده نیز کمک می‌کنند.

راوی در حین روایت داستان اصلی، هر جا که مجالی باشد به مسایل و باورهای فرهنگی نیز گریزی می‌زند؛ از شرح زالو انداختن گرفته تا طریق سیر و سلوک و آیین فتوت. از توصیف معماری شهر و ساختمان‌های قدیمی، کوچه‌های تنگ و بازار و حجره‌ها، حمام‌های قدیمی با دالان‌های پیچ در پیج و سربینه و گنبد گرفته تا پرداختن به رسم و رسوم خاموش و نیمه‌مرده‌ای همچون عروس قنات و بازپران و وجود سلسله مراتب در مشاغل گوناگون. این سطح از پرداختن به فرهنگ عامه، به داستان تشخصی خلاقانه و هویتی ایرانی می‌دهد و به وضوح آن را از نمونه‌های مشابه خارجی متمایز می‌سازد. گاه حتی در حین روایت، به فراخور داستان، جملات عارفانه و یا اشعاری نیز از زبان شخصیت‌های مختلف گنجانده شده است، همچون این شعر از اوحدالدین کرمانی: «در باغ طلب اگر نباتی یابی، هر لحظه ازو تازه نباتی یابی، خواهی که تو بی‌نفاد ذاتی یابی، بی‌مرگ بمیر تا حیاتی یابی.» 

در بخش‌های پایانی نیز، داستان زمان و مکانی متلاقی و موازی می‌آفریند و با ترکیب روایت از زبان راوی و پری، تغییر زاویه‌دیدهای هم‌زمان و پی‌در‌پی متغیر، فضایی سورئال خلق می‌کند که در آن واقیت با تخیل و وهم و آرزو در هم می‌آمیزد و تاثیر صحنه‌های تراژیک پایان داستان را بیشتر می‌کند.

 

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.