نشست نقد و بررسی «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟»

 

در نشست نقد و بررسی «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» عنوان شد:

 

دم‌شناس: استعاره‌هایی در این کتاب آن را به شعر عطار پیوند می‌دهد

رضا فکری: ارتباط با طبیعت در این مجموعه داستان شبیه شعر سهراب است

 

دم‌شناس: استعاره‌هایی در این کتاب آن را به شعر عطار پیوند می‌دهد

 

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ابراهیم دم‌شناس، رمان‌نویس و منتقد ادبی عنوان کرد: «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» مجموعه داستانی است که یک‌سری وضعیت‌ها، تصاویر و استعاره‌ها دارد، که یک پیوستگی را نشان می‌دهد. همچنین نشانه‌هایی از یک سیر و سلوک در آن وجود دارد، که یک وجه آن شخصی و یک وجه آن ریشه در سنتی دارد که ما در ادبیات کلاسیک خود داشته‌ایم و  تصویرهای این سیر و سلوک، مکرر در جاهای مختلف داستان‌های این مجموعه تکرار می‌شود.

دمشناس این صحبت‌ها را در نشست نقد و بررسی مجموعه داستان کوتاه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» مطرح کرد که با حضور او، رضا فکری، شهلا آبنوس(به عنوان دبیر جلسه) و میترا معینی (نویسنده کتاب)، بعدازظهر یکشنبه، ۱۹ آبان‌ماه در سرای اهل قلم برگزار شد.
 
ابراهیم دم‌شناس‌ در ادامه صحبت‌هایش عنوان کرد: این مجموعه داستان، برخلاف شکل غالب که در فضای شهری می‌گذرد، از خروج از شهر شروع می‌شود. مثلا در داستان اول از شیراز بیرون می‌آییم و در داستان‌های دیگر هم باز به همین شکل به دل طبیعتی می‌رویم، که در آنجا با کسی مواجه نمی‌شویم. عنوان کتاب هم یک نوع گویایی در رابطه با این وضعیت دارد. یعنی بیرون رفتن از یک جماعت انسانی و انبوه و پیوستن به طبیعت که در همه داستان‌ها مکرر می‌بینیم.
 
عنوان کتاب نوعی گفت‌وگو با طبیعت است
نویسنده «آتش زندان» اضافه کرد: خود عنوان داستان یک گفت‌وگو با طبیعت است. خیلی جاها داستان‌ها به این سمت می‌رود که این گفت‌وگو یک‌طرفه می‌شود، در واقع یک گفت‌وگوی تنهایی یا واگویه یا گفت‌وگو با طبیعت و اشخاص غایب است.
 


دم‌شناس در بخش دیگر سخنان خود عنوان کرد: با اینکه داستان فضاهای معاصری دارد و خیلی امروزی است، ولی مرتب استعاره‌هایی به کار می‌گیرد، که ما را به یک روایت دیگر پیوند می‌دهد؛ مانند اشاره به فراق و وصال؛ یعنی داستان از یک فراق شروع می‌شود و در نهایت، در داستان آخر به یک وصال ختم می‌شود. همچنین در داستان‌های مختلف این مجموعه، اشاراتی به حافظ، محل چله‌نشینی او و اشاراتی به حلاج است، که مجموعه را سوای تک داستان یا مجموعه بودن داستان‌ها، به سمت یک روایت واحد می‌برد.
 
مسئله مرگ و زندگی در «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟»
وی در ادامه به صورت موردی به داستان «دشت خاموش» از مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» پرداخت و گفت: داستان «دشت خاموش»، گشت و گذار دو دلداده است، که از شهر بیرون می‌روند و در مناطق حومه شیراز گردش می‌کنند؛ که در ادامه مرد فاش می‌کند قرار است بمیرد و در موقعیتی است که در یک فرصت تنگ، مرگ دنبال او است. همین‌طور زن داستان هم از مادرش وداع می‌کند. بنابراین این گشت و گذار یک توجهی هم به موضوع مرگ دارد‌. در واقع مسئله مرگ و زندگی و اندیشیدن به مرگ، در همه داستان‌های این مجموعه به شکل‌های مختلف تکرار می‌شود.
 
نویسنده «نامه نانوشته» در ادامه گفت: داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» داستان‌هایی است که روابط آن‌ها بر اساس منطق درونی خود آن داستان‌ها است و نویسنده در هر داستان قصه‌ای را برای ما روایت می‌کند؛ ولی جاهایی هم هست که از این وضعیت سمت و سوی دیگری نشان می‌دهد، که می‌گوید یک روایت دیگر هم می‌توان از داستان‌ها دست داد. توجه من هم روی روایت دوم است، که پشت روایت اول قرار می‌گیرد.
 
پیوند داستان «دشت خاموش» با شعر عطار
او در ادامه صحبت خود درباره داستان «دشت خاموش» اظهار کرد: «دشت خاموش» گزارش یک سیر و سفر از صبح تا بعد از ظهر است، که برخلاف داستان‌های دیگر این مجموعه وجه و حافظه تاریخی و اشارات به داستان‌ها و روایت‌های دیگر را دارد. از این لحاظ با یک سنتی از ادبیات ایران پیوند می‌خورد که ما در داستان‌های متنوعی در تاریخ ایران با آن روبه‌رو هستیم. استعاره‌هایی که ما در شخصیت‌های داستان تحت عنوان «نگار نامسلمان» یا «کافر» می‌بینیم، یک چهره از معشوق هستند که این روایت‌ها را در شعر عطار و داستان شیخ صنعان و روایتی که شاعرانی چون حافظ از این داستان دارند، تا شاعران محلی مثل فایز دشتستانی می‌بینیم. تا حتی در داستان‌های ما، از «بوف کور» گرفته تا داستانی از گلشیری و رمانی از ابوتراب خسروی، ما این معشوق نامسلمان را می‌بینیم و مکرر در داستان‌های ما تکرار شده است؛ که «دشت خاموش» را از این لحاظ هم می‌توان بررسی کرد.
 


او ادامه داد: در این داستان به نظر می‌رسد که نویسنده این رابطه عاشقانه را معکوس کرده و یک پارادایم از روایت‌های پیشین دست داده است. اینجا معشوق مسلمان است، هرچند که مسلمان بودن او تصریح نمی‌شود.
 
دم‌شناس ضمن اشاره به سویه‌های مذهبی و عرفانی داستان «دشت خاموش» گفت: جغرافیایی که داستان در آن روایت می‌شود، از جغرافیای تاریخی که ما امروز در نقشه داریم فراتر می‌رود. همچنین روایتی که ما در داستان‌های عشقی داریم، معمولا روایت‌های مردانه هستند و کمتر روایت را به زن واگذار می‌کنند؛ ولی در این داستان راوی زن است. البته هر چه در داستان پیش می‌رویم، تغییراتی در روایت پیش می‌آید، که روایت زن به سمتی مانند سکوت می‌رود، و می‌توان گفت طرف دیگری رشته سخن را به دست می‌گیرد و او را به موضع سکوت می‌برد. البته چون لازمه روایت کردن دانستن است؛ بنابراین این حرکت و راندن به سمت سکوت، خیلی جاها تحت دوگانه دانستن و ندانستن است.
 
دم‌شناس در پایان گفت: رابطه زن و مرد داستان «دشت خاموش» در آغاز یک رابطه استاد و شاگردی بوده و بر اساس همان رابطه شاگرد_ استادی است که روایت به زن منتقل می‌شود؛ در واقع استاد به شاگردش اجازه روایت می‌دهد؛ ولی این اجازه در جاهایی مشروط است و در ادامه شک در دانستن راوی زن، روایت را مردانه می‌کند؛ که این تغییر راوی را در نقاط مختلف داستان شاهد هستیم.
 
زبان نویسنده «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» رمانتیک است
رضا فکری، نویسنده و منتقد دیگر سخنران این نشست بود که در شروع صحبت‌های خود گفت: با چند سرفصل می‌توان به مجموعه داستان «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» وارد شد. زبان اولین چیزی است که در هر متن داستانی نظر مخاطب را جذب می‌کند و معنا بر آن سوار است. زبان یک وجه آرکائیک دارد که ریشه در ادبیات کهن دارد و نمونه افراطی آن را در «معصوم پنجم» گلشیری می‌بینیم؛ یا اینکه بر پایه ادبیات فولکلور بوده و این دو زبان را مقداری فراتر از آنچه که مخاطب توقع دارد، ارتقا می‌دهد. اما مواجهه نویسنده این کتاب، بیشتر بر پایه مواجهه‌ای رمانتیک است؛ یعنی یک شاعرانگی به زبان داده، که علاوه بر این که از آن فرهنگ عامه چیزهایی به دست می‌آوریم و در واقع زبان یک وجه مطالعات فرهنگی دارد؛ یک وجه زیبایی‌شناسی هم دارد.
 
او ادامه داد: این شاعرانگی چیزی است که معمولا کسانی که وارد حوزه داستان‌نویسی می‌شوند، به شدت از آن منع می‌شوند و گفته می‌شود که زبان شما باید وجه افتراقی بین شعر و داستان داشته باشد؛ یعنی هرچه شاعرانگی پررنگ‌تر شود، به نوعی اثر متعلق به دوره رمانتیست‌ها، در اوایل قرن نوزدهم می‌شود. داستان‌های معینی در این مجموعه، خیلی روی زبان کارکرد شاعرانه دارد. وقتی هم که وارد فضای شاعرانه می‌شویم، قاعدتا باید از صنعت‌های ادبی مثل سجع، قافیه، واژگان موزون و این قبیل موارد استفاده کنیم؛ یا اینکه از حواس به شکلی که خود شاعرها استفاده می‌کنند، بهره ببریم. مثل ترکیب «خبر تلخ» که قضاوت ایجاد می‌کند و این قضاوت را به کرات در داستان‌های معینی می‌بینیم؛ که مطمئنا به آن وجه عاطفی که مدنظر اوست، متصل است.
 


اقلیمهای ناشناخته در «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟»
فکری در ادامه به وجه اقلیمی در داستان‌های مجموعه داستان «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» اشاره کرد و گفت: در داستان‌های این مجموعه با اقلیم‌هایی سروکار داریم، که تقریبا برای ما ناشناخته هستند. مدلی که نویسنده از اقلیم استفاده می‌کند، خیلی مستعد این است که فضای داستان به سمت داستان‌های فراواقعی برود، یا اینکه یک وجه وهمی به آن داده شود؛ اما در حقیقت داستان‌ها خیلی بر مبنای رئالیسم پیش می‌رود و هیچ وجه وهمی در آن وجود ندارد.
 
 ارادت به طبیعت از وجوه برجسته این مجموعه داستان است
نویسنده رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» ارادت به طبیعت را از وجوه برجسته داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» خواند و افزود: طبیعت در داستان‌ها بسیار برجسته است و آدم‌ها و شخصیت‌هایی که در داستان‌ها داریم، به شدت به طبیعت و وجود آن علاقه‌مند هستند و توصیف طبیعت بسیار است. حتی در داستانی که اسم کتاب هم از آن گرفته شده، طبیعت واجد جان هم می‌شود، به آن معنی که انگار روح در آن حلول می‌کند؛ که این فقط مختص نویسنده نیست، بلکه دین‌ها و آئین‌هایی به قدمت تاریخ داریم، که در آن پرستش‌ها بر همین مبنا بوده است. یعنی اشیا یا طبیعت دارای روح فرض می‌شده و گاه مورد پرستش هم قرار می‌گرفته است.
 
او ادامه داد: طبیعت برای راوی نوعی مامن است، که از فرط تنهایی به آن روی آورده و شروع به صحبت کردن با وجوه طبیعت می‌کند؛ که این در داستان ما مسبوق به سابقه است و مثلا در داستان‌های بیژن نجدی، مخصوصا در مجموعه «یوزپلنگ‌هایی که با من دویده‌اند»، این نوع برخورد با اشیا و طبیعت را می‌بینیم.
 
شباهت «آقای چنار با من از ادواج می‌کنی؟» با شعر سهراب سپهری
فکری در ادامه گفت این وضعیت ارتباط با طبیعت در داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» به نوعی به عرفان شرقی هم پهلو می‌زند شبیه همان چیزی که سهراب سپهری در شعرهایش اشاره می‌کند. یعنی شما همه اجزای طبیعت را دارای روح و ارزش می‌بینید و هیچ کدام هم بر دیگری برتری ندارد. علاوه بر این معمولا راوی‌های داستان‌هایی که در جنوب اتفاق می‌افتند خیلی به طبیعت ارادت دارند و با دیدن مختصر سبزه و زیبایی آن را تشبیه می‌کنند.
 
نویسنده مجموعه داستان «چیزی را به هم نریز» وارد شدن به سفر را از نکات دیگر داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» خواند و اضافه کرد: در این داستان‌ها وارد راهی می‌شوید که وجه معرفتی دارد و در طول آن خود را پیدا می‌کنید. سفر در این داستان‌ها به معنای معمول آن نیست، بلکه به معنای جست‌وجو است و در آن جست‌وجویی را آغاز می‌کنید، که وجه خود‌شناسانه دارد و در انتها شما با انسان ابتدای راه یکی نیستید، یا چیزهایی یافتید، که در ابتدای راه نداشته‌اید.
 
وی افزود: شخصیتهای داستان‌های این مجموعه گذشته‌گرا هستند، که بر خلاف معمول که گذشته‌ها معمولا تلخ هستند؛ گذشته‌ این آدم‌ها خیلی شیرین است و با گذشته به شکل خیلی نوستالژیکی برخورد می‌کند. در واقع گذشته یک هویت امروزی برای شخصیت‌های داستان‌ها درست می‌کند که از قضا هویت یا زیست بدی نیست؛ یعنی گذشته آن‌ها به زیست کنونی نابهنجاری نینجامیده است.
 

 


مرگ‌اندیشی در «آقای چنار با من ازدواج میکنی؟» زیاد است
فکری در بخش دیگری از سخنان خود اظهار کرد: شخصیت‌های داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» خیلی مرگ‌اندیش‌اند و به دنبال آینده و دنیای پس از مرگ هستند. بنابراین می‌توان گفت مطلقا دیدگاه نیهلیستی ندارند و درون‌گرا نیستند. به همین دلیل هم دنبال مکان‌هایی برای آرامگاه خود هستند، که به نوعی قدسیتی داشته باشند. در واقع یک جور مرگ زیبا را طلب می‌کنند و می‌خواهند مرگ خوبی داشته باشند؛ چون مرگ هم بخشی از طبیعت است. در واقع همه آن‌ها تن به همان چیزی می‌دهند که طبیعت برای آن‌ها درنظر گرفته است، که بیماری و مرگ هم جزو آن است.
 
وی در پایان گفت: در نهایت انگار تنهایی‌ها، بیماری‌ها، حسرت‌ها و فقدان‌هایی که اشخاص این داستان‌ها درگیر آن هستند، یک راه حل بیشتر ندارد و آن هم پناه آوردن به طبیعت است. یعنی تنها مامنی که برای گریز از این شرایط پیدا می‌کنند، پناه بردن به همان طبیعت است.

شاید به گذشته برمی‌گشتم، کتاب را طور دیگری می‌نوشتم
در پایان نشست هم میترا معینی، نویسنده کتاب ضمن تشکر از منتقدین اثر گفت: در این جلسه به وجوهی از داستان‌های مجموعه «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» اشاره شد که شاید خودم به این دقت به آن‌ها توجه نداشتم. در هر صورت من دیگر از این کتاب عبور کرده‌ام و روی کارهای بعدی‌ام متمرکز شده‌ام؛ اما شاید اگر به گذشته برمی‌گشتم، این کتاب را طور دیگری می‌نوشتم.

این گزارش در سایت خبرگزاری ایبنا به نشر رسیده است.

گفت‌وگو با رضا فکری درباره رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم»

در گفت‌و‌گو با ایبنا مطرح شد:

رضا فکری: درگیر تاثیرگذاری توصیف‌ها نیستم

 

تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۵۵

 

رضا فکری گفت: نه تنها جوایز ادبی، بلکه مفاهیم دیگری هم از مرجعیت خودشان تهی شده‌اند. امروزه ما تقریبا نهادی نداریم که مورد وثوق مردم باشد. سوال مخاطب این است که آیا اصلا جایزه خصوصی و غیر‌وابسته وجود دارد؟

 

رضا فکری: درگیر تاثیرگذاری توصیف‌ها نیستم

 

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ «ما بد جایی ایستاده بودیم» رمانی از رضا فکری است که به تازگی در نشر مروارید منتشر شده است. رمان با زبانی ساده به روایت ده سال از زندگی آدم‌های داستان و ماجراها و چالش‌های عاطفی و اجتماعی آن‌ها می‌پردازد. با رضا فکری گفت‌و‌گویی درباره این رمان انجام داده‌ایم که در ادامه می‌آید: 

به نظر شما، شروع یک رمان چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟ 
موارد کلاسیکی که در مورد شروع رمان گفته شده، بسیار سرراست هستند و هنوز هم بسیاری بر همین اساس کار را شروع می‌کنند. اما اگر یک نگاه فرمی به اثر وجود داشته باشد، باید روی چیدمان پازل‌های داستانی کار کرد. چون شروع داستان اهمیت بسیار دارد. شروع رمان باید اثرگذاری لازم را داشته باشد و مخاطب را درگیر کند. شرایط امروز به گونه‌ای است که اگر اثر با عنوان و پاراگراف‌های آغازینش نتواند مخاطب را با خود همراه کند، از دست می‌رود. ریتم و ضرب‌آهنگ هم خیلی مهم است و از همان پاراگراف‌های اولیه، به مخاطب معرفی می‌شود و مخاطب از همان ابتدا، با ریتم رمان هماهنگ می‌شود. به همین دلیل هم شروع، بسیار مهم است.
 
 با توجه به توضیحات خوبی که دادید، فصل شروع «ما بد جایی ایستاده بودیم»، قلاب‌های لازم را  ندارد برای اینکه مخاطب را درگیر کند.
قاعدتا من اگر چنین عقیده‌‌ای داشتم، فصل‌بندی رمان را به این شکل انجام نمی‌دادم. ما در بطن روایت، رفت و برگشت زمانی داریم و این فلاش‌بک‌ها به صورتی است که ممکن است، مخاطب را دچار مشکل کند، به همین دلیل من خودم را ملزم کردم که کار را بر اساس زمان‌بندی خطی شروع کنم هرچند که این روند خطی در ادامه‌ رمان به نوعی نقض بشود. سال 1378 برای من سال شروع داستان است و از همان جا هم کار را آغاز کرده‌ام. از نظر من، صحنه‌ آغاز داستان دارای کشش لازم و شرایط کافی برای برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب هست. البته شاید نظر من با نظر شما یکسان نباشد.
 



در روزگار ما، سینما و شیوه‌های تدوینش، خیلی در تربیت مخاطب و میزان حوصله او تاثیرگذار بوده است. با وجود این، فکر نمی‌کنید این میزان از توصیف، منجر به کند شدن روایت می‌شود؟ به خصوص که توصیفات خیلی معمولی است و ما با یک نگاه خاص مواجه نیستیم. و این نکته هم باعث کم‌شدن جذابیت رمان می‌شود.
توصیف‌ها برای من، به آن شکل که شما مد نظرتان هست، اهمیت ندارند و کلیدی نیستند. توصیف‌های من قرار نیست یک وجه بصری و زیبایی‌شناسانه (همانند آن‌چه در سینما وجود دارد) ایجاد کنند. اتفاقا برای من، توصیف بستری برای قصه‌گویی است و نوع نگاه شخصیت‌ها، خیلی در این توصیف‌ها موثر است. یعنی ما با فیلترهای ذهنی و روانی‌ای مواجه هستیم که به شدت بر توصیف تاثیر می‌گذارند. آن شخصیت، فضا را به این شکل می‌بیند. در واقع آوردن توصیف‌های این‌چنینی کارکرد شخصیت‌پردازانه دارند. به همین دلیل، خیلی درگیر تاثیرگذاری توصیف‌ها نیستم. من حرفم را در قصه می‌زنم و شخصیت‌ها را با روند قصه همراه می‌کنم. شخصیت‌های داستان فضاها را این طور می‌بینند و این طور توصیف می‌کنند. کنش‌ها و واکنش‌ها برایم خیلی مهم‌تر است و همین‌طور رویدادگاه و منظر داستان و سایر عناصر داستانی. به همان نسبت آن توصیفاتی که مد نظر شما هستند و احتمالا قرار است بار ادیبانه‌ای هم داشته باشند، برای من در درجه اول اهمیت قرار نمی‌گیرند.
 
پس رویکرد شما کلا چیز دیگری بود؟
بله. قصه برای من الویت بیشتری دارد. رمان باید داستان داشته باشد و در این کتاب، همه چیز در خدمت داستان است.
 
در سال‌های اخیر ما با این گزاره مواجه بودیم که رمان با اقبال بیشتری از سوی مخاطب مواجه می‌شود و به همین دلیل هم ناشران به انتشار رمان توجه بیشتری نشان می‌دهند.  با این همه، آیا رمان ایرانی توانسته خودش را در حد و اندازه‌های جهانی مطرح کند؟
چون اقبال از سوی ناشر و مخاطب به گونه ادبی رمان، خیلی زیاد است، خیلی‌ها به این وادی کشیده می‌شوند. ولی اثر فارغ از قالبش باید حرفی برای گفتن داشته باشد. یک چیزی که گفتنی باشد و مخاطب را در معرض یک شوک بزرگ قرار دهد. دستیابی به این هدف، تحقیق بسیار می‌خواهد و شناخت عمیقی از جهان می‌طلبد. مساله من، حجم یا اندازه رمان هم نیست. چون گاهی این بحث هم مطرح می‌شود که اصلا برخی از کتاب‌ها حجم رمان را ندارند. به نظر من موضوعی که مطرح می‌شود خیلی بیشتر از قالب و حجم اهمیت دارد. مساله‌ مورد بحث تصمیم می‌گیرد که آیا در این قالب می‌گنجد یا نه.
عمده‌ترین موردی که در مورد رمان‌های ایرانی مطرح می‌شود، این است که گاهی حرف‌شان، حرف خاصی نیست. حرفی نیست که لزوما در قالب رمان باید گفته شود. اگر بخواهیم از منظر حجم، رمان‌ها را بررسی کنیم، کارهایی که امیلی نوتومب می‌نویسد، حجم خیلی کمی دارند. کلیت داستان در صد ‌و‌ اندی صفحه بسته می‌شود. ولی او در همین مجال اندک، وضعیت یک نسل را خیلی عمیق واکاوی می‌کند و یا یک اسطوره را در دنیای مدرن از نو می‌سازد. این چیزی است که رمان‌نویسی ما به‌ آن احتیاج دارد. اغلب ما با داستان‌هایی مواجه‌ایم که به آن آب بسته شده، اما درون‌مایه‌شان در حد و اندازه‌های رمان نیست. به همین خاطر است که شاید ما داستان‌کوتاه‌نویسان بهتری داریم.
 
چند سالی است که جوایز ادبی از رونق افتاده‌اند. و شاید دیگر جوایز ادبی به مردم و مخاطبان در خرید کتاب‌ها خط نمی‌دهند. یعنی کاری که در جامعه دیده نشود، در جوایز هم دیده نمی‌شوند. و دیگر این طور نیست که جوایز یک کار خوب دیده نشده را به جامعه معرفی کنند. 
زمانی که جایزه گلشیری برگزار می‌شد، خیلی از افرادی که درون جامعه ادبی نبودند، برای خرید کتاب به انتخاب‌های این جایزه اعتماد می‌کردند. کسانی را می‌دیدیم که در نمایشگاه کتاب، لیست کتاب‌های برگزیده گلشیری را در دست داشتند و به دنبال کتاب‌ها می‌گشتند و این اتفاق، نشان از تاثیرگذاری آن جایزه داشت. ولی نه تنها جوایز ادبی، بلکه مفاهیم دیگری هم از مرجعیت خودشان تهی شده‌اند. امروزه ما تقریبا نهادی نداریم که مورد وثوق مردم باشد. سوال مخاطب این است که آیا اصلا جایزه خصوصی و غیر‌وابسته وجود دارد؟ به نظرم مردم دیگر دوست ندارند که این جوایز به آن‌ها خط بدهند و این از قضا اتفاق بدی هم نیست. به خاطر این که در سال‌های اخیر ما خیلی روی فردیت‌مان استوار شده‌ایم و انتخاب‌های شخصی‌مان اهمیت بیشتری پیدا کرده است. این باعث می‌شود مخاطب بکوشد و منتخب خودش را پیدا کند. هر چند که معطوف به جذابیت‌های طرح جلد یا تعریف‌هایی باشد که دهان به دهان می‌چرخد. به هر حال، مخاطب انتخاب خودش را دارد و شاید با این شیوه مطمئن‌تر هم هست.

 

این گفت‌وگو در خبرگزاری ایبنا به نشر رسیده است.

تازه‌ترین اثر رضا فکری رونمایی می‌شود

رمان «ما بد جایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری با حضور محمد قاسم‌زاده و فرشته احمدی رونمایی می‌شود.

🔺تازه‌ترین اثر رضا فکری رونمایی می‌شود

🔸رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری با حضور محمد قاسم‌زاده و فرشته احمدی رونمایی می‌شود.

🔸به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) «ما بدجایی ایستاده بودیم» دومین اثر داستانی رضا فکری و اولین رمان اوست که از سوی نشر مروارید منتشر شده و در بطن جریان‌های سیاسی و اجتماعی یک دوره خاص تاریخی، به زندگی نسل جوان می‌پردازد. آنگونه که در معرفی کتاب آمده است، تازه‌ترین اثر رضا فکری با عنوان «ما بد جایی ایستاده بودیم» روایت‌گر تب‌وتاب جوان‌هایی است که در بحبوحه‌ وقایع سیاسی، درگیر افت و خیزهای زندگی خویش‌اند. کتاب، چالش نسلی را به تصویر می‌کشد که فارغ از رخدادهای سیاسی سرنوشت‌ساز پیرامون‌شان، به سفری پر نشیب و فراز و پر ماجرا رهسپار می‌شوند؛ سفری که تحولات 10سال آینده‌ زندگی‌شان را رقم می‌زند. اتفاقات این رمان با رگه‌هایی از طنز که از نوع نگاه خاص این نسل به مسئله‌های جهان مایه می‌گیرد، روایت می‌شود. 

🔸پیش از این از رضا فکری مجموعه داستانی با عنوان «چیزی را به هم نریز» منتشر شده و هم‌چنین یادداشت‌ها، نقدها و گفت‌وگوهای ادبی او در نشریات و مجلات ادبی به نشر رسیده است.

🔸جلسه رونمایی از این رمان روز جمعه 8شهریور با حضور محمد قاسم‌زاده و فرشته احمدی ساعت 6عصر در شهر کتاب دانشگاه برگزار می‌شود.

 

لینک خبر

 

یادداشتی بر کتاب «تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستان‌نویسی معاصر»، نوشته معصومه صادقی

یادداشتی بر کتاب «تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستان‌نویسی معاصر» معصومه صادقی_رضا فکری

یادداشتی بر کتاب:

«تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستان‌نویسی معاصر با نگاهی به رمان‌های سووشون، جای خالی سلوچ، آتش بدون دود»، تألیف معصومه صادقی، انتشارات امیرکبیر

 

 

رضا فکری

 

کتاب حاضر همان‌طور که از نامش پیداست، در پی یافتن رابطه‌های احتمالی و تأثیرات مفروضی از ادبیات کهن فارسی در ادبیات و داستان‌نویسی معاصر است. اما پیش از پرداختن به کتاب باید خاطرنشان کرد که در این یادداشت از اصطلاح «ادبیات کهن فارسی» به جای «ادبیات کلاسیک فارسی» استفاده می‌شود. چرا که ادبیات کلاسیک به سبکی ادبی اطلاق می‌شود که ویژگی‌های سبکی، فرمی و محتوایی مشخصی دارد. از نظر فرمی، دارای خط سیر مشخصی با فراز و فرود‌های معین و فرمول‌بندی شده است و شیوه‌ها‌ی روایت و چارچوب‌بندی‌های آن کاملا مشخص و غیر‌قابل تغییر است. و از نظر محتوایی نیز، موضوعات و درون‌مایه‌های آن معین است. برای مثال مفاهیم بنیادینی همچون مرگ، عشق، زندگی پس از مرگ و دغدغه‌های انسان‌مدارانه‌ای از این دست در این آثار مورد توجه قرار می‌گیرند. از این رو و بر اساس ترمینولوژی علمی بهتر است که هر اثر کهنی را کلاسیک نخوانیم. با این تعریف بسیاری از آثار مولوی، سعدی و دیگران که به صورت سنتی در گسترده‌ی ادبیات تعلیمی دسته‌بندی می‌شوند، ادبیات کلاسیک محسوب نمی‌شوند چرا که به لحاظ فرم، موضوع و درون‌مایه در این دسته جای نمی‌گیرند. در واقع در بسیاری از این آثار، نویسنده یا شاعر تنها از ابزار داستان برای بیان معنایی تعلیمی و اخلاقی، عرفانی و... بهره برده است.

اثر فوق که در حقیقت گسترش‌یافته و تکمیل‌شده‌ی پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد معصومه صادقی است، در چهار فصل تنظیم شده است. فصل نخست با نام «کلیات و تعاریف»، به معرفی اجمالی شگردهای زبانی، آرایه‌ها و صنایع ادبی و بررسی بوطیقای داستان‌نویسی و شیوه‌ی روایت در ادبیات داستانی کهن فارسی می‌پردازد. در این فصل، مفاهیم پایه‌ای همچون نمادپردازی، التفات (تغییر زاویه دید)، داستان در داستان (قصه در قصه)، مداخله‌گری راوی، انواع راوی بر اساس محل ایستادن و موضع‌گیری راوی، ویژگی‌های سبکی و فرمی مثل کاربرد شعر در میان نثر، تأثیرات اندیشگانی (مضامین و درون‌مایه‌ها) اسطوره‌پردازی و ... بیان شده‌اند. نوع نگاه مولف به این مفاهیم پایه از دو جهت دارای اهمیت است. حضور برخی از آن‌ها همچون نمادپردازی و داستان در داستان، به عنوان ویژگی‌های شاخص و بارز داستانی در ادبیات کهن فارسی بدیهی و مشخص تلقی شده و مولف در ادبیات داستانی معاصر به دنبال رد پای آن‌ها بوده است تا امتداد مسیر زایای هنر و ادبیات از گذشته تا کنون ترسیم شود. اما برخی دیگر همچون تغییر زاویه‌ی دید، مداخله‌گری راوی و... که بیشتر از دل نقد و بررسی ادبیات معاصر داخلی و خارجی برآمده‌اند، نیز در ادبیات کهن فارسی سابقه‌ها و بازنمایی‌های بسیاری دارند. مولف در فصل‌های آتی در واقع به دنبال بررسی رد پای تأثیر ادبیات گذشته در داستان‌نویسی معاصر و کشف حضور نویافته‌های منتقدانه‌ی امروزی در ادبیان کهن است.

فصل دوم با عنوان «نظر نویسندگان و صاحب‌نظران عرصه‌ی داستان درباره‌ی تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستان‌نویسی معاصر»، نظر سی‌ویک نویسنده‌ی معاصر فارسی را درباره‌ی موضوع فوق به طور مستقیم معرفی می‌کند. به نظر می‌رسد کتاب فوق به دنبال پاسخ سوالاتی از این دست بوده است:

 

  1. آیا از منظر خود این نویسندگان (داستان‌نویسان) معاصر فارسی، مطالعه‌ی ادبیات کلاسیک فارسی بر داستان‌نویسی آنان تأثیر داشته است؟ اگر وجود این تأثیر‌پذیری تأیید شده، تا چه میزان عمدی و مستقیم بوده است؟ مثلا از نوع الهام گرفتن، بازتعریف درون‌مایه بر اساس مولفه‌های داستانی معاصر، وام‌گیری صرف درون‌مایه و پرداخت آن توسط خود نویسنده در داستانی جدید و امروزین و... بوده است؟ و تا چه میزان غیر‌عمدی و از طریق رسوخ این ادبیات در لایه‌های ذهن نویسنده و باز‌احضار این خوانده‌ها و دانسته‌ها و اندوخته‌ها در هنگام نوشتن بوده است؟
  2. آیا اساساً مطالعه‌ی ادبیات کهن فارسی برای داستان‌نویس معاصر لازم است؟ این لزوم در صورت وجود، در چه عرصه‌هایی و کدام ویژگی‌های نوشتن داستان بازنمایی دارد؟
  3. آیا مطالعه‌ی ادبیات کهن فارسی برای داستان‌نویس معاصر مفید است یا مضر؟ این فایده یا ضرر در چه عرصه‌هایی و کدام ویژگی‌های نوشتن داستان بازنمایی دارد؟

 

مولف هر جا که ممکن بوده از شیوه‌ی مصاحبه، بررسی مصاحبه‌های پیشین و نوشته‌های غیر‌داستانی و اظهار‌نظرهای شخصی این نویسندگان (یا حتی در مواردی بازماندگان نزدیک آن‌ها) در مورد ادبیات کلاسیک (کهن) و تأثیرات آن بر این اشخاص استفاده کرده است. همین روش‌شناسی است که کتاب حاضر را از دایره‌ی نقد ادبی خارج و به عنوان اثری تألیفی معرفی می‌کند. بررسی نظر این نویسندگان معاصر اگر بر اساس سن یا دهه‌های فعالیت طبقه‌بندی می‌شد، می‌توانست نتایج دسته‌بندی‌شده‌تری ارائه و تحلیل گویاتری از میزان و نوع وجود این تأثیرات در آثار ادبیات معاصر فارسی به دست دهد. چرا که از جمالزاده تا ابوتراب خسروی (هرچند هر دو را به تعبیری معاصر می‌دانیم)، فاصله بسیار است. اگر پژوهش فوق بر آثار داستان‌نویسان معاصر و نه گردآوری و بررسی نظرات مستقیم آن‌ها، متمرکز می‌شد، این پیش‌فرض می‌توانست محقق شود که حاصل کار، با نگاهی نقادانه‌تر و با چارچوب نظری مشخص‌تر و بدون دخالت مستقیم نویسندگان معاصر، صرفا رد پای اثرات ادبیات کهن، از شگردها و شیوه‌های روایت گرفته تا سبک‌های فرمی و آرایه‌ها را بررسی کرده است. روشی که در فصل سوم بیشتر به آن پرداخته شده است.

فصل سوم با نام «بررسی رمان‌های سووشون، جای خالی سلوچ و آتش بدون دود و تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در آن‌ها» به بررسی این سه اثر شاخص می‌پردازد تا نمونه‌ای عملی از بحث‌های تئوری پیشین ارائه نماید. در هر مورد ابتدا خلاصه‌ای از ماجرای رمان آورده می‌شود و نظر منتقدان درباره‌ی آن به صورت اجمالی معرفی می‌شود. سپس تأثیرات زبانی، شگردی و اندیشگانی هر یک بر اساس یافته‌های حاصل از جمع‌بندی اطلاعات فصل پیشین بررسی می‌شود. فصل چهارم نیز با عنوان «فرجام سخن»، نتایج حاصل را بررسی، دسته‌بندی و به صورت فهرست‌وار ارائه می‌کند. از دستاوردهای پژوهش مذکور به دو مورد اشاره می‌شود که یکی بیشتر به فرم و دیگری به محتوی می‌پردازد. در متن کتاب درباره‌ی تأثیر محتوایی و ضرورت مطالعه‌ی آثار کهن فارسی برای داستان‌نویسی معاصر آمده است: «آشنایی و مطالعه‌ی ادبیات کلاسیک برای یافتن مضامین، درون‌مایه‌ها، سوژه‌ها و تم‌های داستانی موثر است. به ویژه برای آشنایی با اسطوره‌ها، کهن‌الگوها، شخصیت‌های متون کهن و بازآفرینی آن‌ها در داستان معاصر، مطالعه‌ی ادب کلاسیک که مهم‌ترین منبع ما برای شناخت اسطوره‌هاست، ضروری است.» و درباره‌ی تاثیر فرمی و زبانی و میزان مطلوب آن آمده است:

«در تاثیرپذیری زبانی از متون کلاسک باید به این نکته توجه داشت که کاربرد زبان و نثر کهن و نیز افراط در استفاده از آرایه‌های ادبی و زبان شاعرانه در داستان امروز آنجا که ضرورت روایت ایجاب نکند، نه تنها موجب زیبایی اثر نمی‌شود که مخل روایت و منافی اصول اولیه‌ی داستان‌گویی است. زبان داستان باید روشن و واضح و مطابق زمان روایت باشد، استفاده از زبان کهن و نثر شاعرانه تنها در صورت اقتضای روایت، مناسب و به جاست، بنا بر این، این شکل بهره‌گیری از ادبیات کهن، نیاز به دقت و هوشمندی دارد، تا زبان به کار رفته در خدمت داستان باشد و چون بار گرانی بر متن سنگینی نکند.»

کتاب حاضر را می‌توان در حوزه‌ی مطالعات ادبی، مطالعات پیرامون ادبیات و نقد ادبی، اثری با جامعیت قابل قبول و در حوزه‌ی بررسی‌های تطبیقی و تدقیقی کاری قابل توجه و استناد به حساب آورد.

 

این یادداشت در خبرگزاری ایبنا و در روز چهارشنبه11اردیبهشت98 منتشر شده است.

طبیعت، آخرین گریزگاه

یادداشتی بر مجموعه داستان «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟»

طبیعت، آخرین گریزگاه

 

طبیعت، آخرین گریزگاه

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - رضا فکری: مجموعه داستان «آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» غوطه‌ور در المان‌های گذشته روایت می‌شود. از خانه‌ای با حوض دالبر فیروزه‌ای و آلاچیق و کلاه فرنگی گرفته تا بقعه‌ گلی با طاق گنبدی و در چوبی و زیلوهای یزدی. سرشار از خاطره‌هایی که گاه حتی مروری بر اتفاق‌های تلخ‌اند اما با موجی از حسرت و نوستالژی به مخاطب عرضه می‌شوند. با حضور شخصیت‌هایی که یا فقدان عزیزان‌شان را به سوگ نشسته‌اند یا خود درگیر بیماری‌هایی بهبودنیافتنی هستند.

آن‌ها اغلب فاصله‌ چندانی تا مرگ ندارند و از فرط استیصال است که به دنبال یافتن مکانی آرام برای رهایی از تن خسته‌شان هستند. مهندس سرطان‌زده‌ داستان «دشت خاموش» به دشت بیضا سر می‌گذارد و مقبره‌ ایوب پیامبر را می‌یابد و لحظه‌های آخر زندگی‌اش را در این مکان مقدس می‌گذراند. پیرمرد داستان «خرف خانه» هم با مرگ شریک زندگی‌اش است که تصمیم به رفتن می‌گیرد. او کوهی را انتخاب می‌کند تا با سر گذاشتن به آن بر تنهایی و پوچی این زندگی غلبه کند و به نظر می‌رسد قصد بازگشتن هم ندارد. شخصیت زن داستان «کاش فقط کمی می‌خوابیدم» هم درست به به همین دلیل است که از خارج برمی‌گردد و تن بیمار و رنجورش را در این خاک به آرامش می‌رساند.
در چنین وضعیت‌هایی است که گذشته برای این شخصیت‌ها حال و هوای دیگری پیدا می‌کند. آن‌ها همواره خود را مهیای سفر می‌کنند. سفری که در خلال آن تصویرهای گذشته برایشان تداعی می‌شود. این سفرها گاهی ماهیتی هستی‌شناسانه هم می‌یابند مثل داستان «دشت خاموش» که با خاطره‌ منصور حلاج در هم می‌آمیزد: «کدام نقطه‌ زمین از تو خالی است که خلق تو را در آسمان می‌جویند؟» مرد داستان «صحرای معطر» هم اگرچه درگیر بیماری نیست اما او هم راه سفر را در پیش می‌گیرد.
سه‌تارش را روی دوشش می‌اندازد و تا پای کوه چهل مقام می‌رود و سر سنگ قبری مزین به اشعار مولانا، نوای دشتی می‌نوازد. او هم آمده تا زندگی خموده‌اش را در این مکان و همراه با خاطره‌های گذشته رنگ و رویی ببخشد.
معینی در داستان‌های این کتاب به شدت دلبسته‌ اقلیم و طبیعت بکر و یا کمتردیده‌شده است. او اغلب مکان‌هایی ناشناخته را مقابل دیدگان مخاطبش می‌گذارد. از برکه و چنار و جوی آب و آبگیر گرفته تا صفه‌ کوه و درخت سنجد و گل اطلسی و شب‌بو و شاه‌پسند. عشق به طبیعت گاهی به صورت جان‌دارپنداری عناصر طبیعت در شخصیت‌های داستان نمود می‌یابد. زن شیرین عقل داستان «آقای چنار...» گل‌های باغچه را می‌خورد. او در واقع دارد جزیی از طبیعت می‌شود. زنی که تنهاست و هیچ موجود انسانی هم توانایی پر کردن خلاء زندگی‌اش را ندارد. برای همین هم است که به طبیعت پناه می‌برد و با درخت چنار حرف می‌زند و از او می‌خواهد که همسرش شود. در این داستان، چنار مردی حمایت‌گر است و بید مجنون زنی است که بافه‌ی گیسوانش را به کرشمه در باد رها می‌کند. در این توصیف‌های حس‌آمیز، اغلب زبان داستان هم شاعرانه می‌شود. نویسنده در این راه از یک حس به تنهایی بهره نمی‌گیرد. او جایی در داستان «دشت خاموش» می‌گوید: «بویی باستانی از گیاه و چوب و خاک بقعه برمی‌خاست» در واقع همه‌ حواس مخاطب را برای ادراک هر چه بهتر این صحنه‌ها به خدمت می‌گیرد و ترکیب‌های وصفی تازه‌ای می‌سازد. او جایی در داستان «دوست بندان» با سردی و رطوبت هوا و بلند شدن بوی گیاهان و علف‌ها، شخصیت را به گذشته‌های دور می‌برد. در این داستان‌ها عطر و بو از تصویر اهمیت بیشتری دارند. مثل داستان «خرف‌خانه» که نویسنده با بوی تنورِ آتش انداخته، حرارت آتش را در نظر مخاطب مجسم می‌کند.
در اغلب داستان‌ها یک مخاطب خاموش و یک «تو» هم حضور دارد تا بهانه‌ای برای اجرای روایت باشد. درخت چنار در داستان «آقای چنار...» حضور دارد تا راوی روایتش را خطاب به او پیش ببرد. در داستان «روشنا» هم مادری که ماسک اکسیژن به صورت دارد و بستری است، مخاطب بی هوش حواس دختری می‌شود که گذشته و روزهای بی‌دغدغه‌ زندگی‌اش را وامی‌کاود. پر واضح است که نقطه‌ مقابل این یادآوری‌های خوش‌آیند، تلخیِ مرگ اطرافیان است. مادری که دارد از دست می‌رود و دختری که از همین حالا و در بیمارستان دلتنگ رفتن اوست و غم فقدانش از همین حالا این دختر را ناکار کرده است. کتاب را راویانی افسرده‌حال روایت می‌کنند. خمودگانی که چندان تحرکی ندارند و به نوعی به آخر خط رسیده‌اند. راویانی که دل‌شان خواب می‌خواهد و تاریکی و تنهایی. آن‌ها مدام در انتظار بدخبری و شومی هستند و از هجوم تلخی‌های امروزشان است که به گذشته پناه می‌برند. گذشته‌ای که طبیعت در آن هنوز همان‌طور زنده و شاداب مانده است. گذشته تنها گریزگاه شخصیت‌های مهجور این داستان‌هاست.

این یادداشت در سایت خبرگزاری ایبنا به نشر رسیده است.
 

یادداشتی بر رمان «کافه‌ی خیابان گوته» نوشته حمیدرضا شاه‌آبادی، نشر افق

یادداشت رضا فکری بر رمان «کافه‌ی خیابان گوته» نوشته حمیدرضا شاه‌آبادی، نشر افق

چپ‌های نگون‌بخت

«خانواده‌های خوشبخت کمابیش شبیه یکدیگرند، اما هر خانواده‌ی نگون‌بخت به نوعی نگون‌بخت است». این جمله‌ی آغازین رمان «کافه‌ی خیابان گوته» است که حمیدرضا شاه‌آبادی آن را از ابتدای رمان آنا کارنینای تولستوی وام گرفته. آغازی که قرار خود را با مخاطبش می‌گذارد که بناست شوربختی شخصیتی به نام «کیانوش مستوفی» را به تصویر بکشد، مرد گمنامی که کافه‌ی کوچکی در خیابان گوته دارد. پس از این مقدمه‌ی کوتاه است که رمان به سرعت گشوده می‌شود و نویسنده لابه‌لای ترسیم فضایی گروتسک که با تصویر پیرمردی طناب‌پیچ و شکنجه‌شده و آش‌ولاش گره می‌خورد، مخاطب را به گذشته‌ی کیانوش پرتاب می‌کند و اوضاع گذشته‌ی ویران او را شرح می‌دهد. نویسنده رفته رفته این شخصیت را در جایگاه نمایندگی چپ‌هایی قرار می‌دهد که سرخوردگی را در همه‌ی ادوار حضور تاریخی‌شان در ایران تجربه کرده‌اند. درواقع شاه‌آبادی از منظر این شخصیتِ مغموم و از زیر و بالا کردن خاندان متصل به اوست که روایتی از شکل‌گیری جنبش‌های چپ در ایران ارائه می‌کند و به زندگی خُرده‌پاهای این گروه می‌پردازد. آن‌هایی که اغلب صادقانه برای آرمان‌هایشان ایستادگی کردند و در این راه تاوان‌های بسیار سنگینی هم دادند. او در این نور انداختن به رده‌های پایین‌تر گروه‌های چپ، وقایع و حوادثی از گذشته را به شیوه‌ی واقعیت آمیخته با خیال، بر می‌سازد. به این شیوه که نعل به نعل رویدادهای تاریخی را وارد داستان نمی‌کند و مطلقا اصراری بر انطباق تاریخی واقعه‌های داستانی‌اش ندارد. او گاهی در این دست بُردن‌های تاریخی‌اش، زمان وقوع رخدادها را جا به جا می‌کند و نام‌هایشان را تغییر می‌دهد و گاهی مکان‌های مشخص تاریخی را در مقاطع دیگری بازسازی می‌کند. نویسنده همین‌طور فصل پایانی و گره‌گشایی کتاب را هم بدل می‌کند به فصل عدم قطعیت کتاب و پرسش‌های طرح شده‌ی رمان را با پاسخی قطعی خاتمه نمی‌دهد و با طرح پرسش‌هایی دیگر باز می‌گذارد. عدم قطعیتی که مخاطب را به دوباره‌خوانی متن و به دنبال کردن رد پاها و نشانه‌هایی که نویسنده در متن قرار داده دعوت می‌کند.

و اما چپ‌ها در رمان شاه‌آبادی در چند دوره و به شکلی نقیضه و طنزآمیز بررسی می‌شوند. اول چپ‌های دوره‌ی پهلوی دوم هستند. چپ‌هایی که خود از بخش‌های بورژوای جامعه سر برآورده‌اند و در سیستم حکومت دارای ارتباطات فراوانی هستند و در بزنگاه‌ها و برای فرار از تنگناها از این نفوذ استفاده می‌کنند. کسانی که عنوان کمونیست را یدک می‌کشند در حالی که خود رنجی نکشیده‌اند و شاید برای پس زدن همین پیشینه‌ی اشرافی است که شعارهای برابری سر می‌دهند و از زیربنا بودن اقتصاد حرف می‌زنند و در خانه‌ای اجاره‌ای بدون کولر و پنکه زندگی می‌کنند. آن‌ها مدام نگران این موضوع هستند که مبادا احساس بورژوازی کنند و در این راه معتقدند مهندس‌ها هم باید دوشادوش کارگرها کار کنند و حتا پا را از این هم فراتر می‌گذارند و برخی از ترجمه‌های ادبی را به دلیل زبان رومانتیک مترجم پس می‌زنند و نثر پرصلابت و انقلابی را بیشتر می‌پسندند. آن‌ها درگیر نوعی از مبارزه هستند که سر و شکلی دم دستی دارد، مثل وقتی که کودهای حیوانی را به دوشان‌تپه می‌برند تا شاه از بوی بد آن آزرده شود.

بررسی این تاریخ به زمان‌هایی دورتر هم می‌رسد. به ماجرای مورگان شوستر و اولتیماتوم روس‌ها و پای حیدر عمو اوغلی (از اولین بلشویک‌های ایران) هم به میان می‌آید و حضور بلشویک‌هایی که فقط و فقط از گذر چاه‌های نفت است که خلق‌های محروم را نجات می‌دهند. نویسنده به شکل‌گیری جنبش پرولتاریای ایران هم اشاره می‌کند که قرار است با حرکت کارگران به سمت منزل امین‌الضرب شکل بگیرد و با عطسه‌ی بی‌موقع یک کارگر در نطفه خفه می‌شود و همچنین حمله‌ی چماق‌داران قوام به اعضای حزب بلشویک که آن‌ها به جای مقابله و حمله‌ی متقابل، با هم شروع به بحث نظری می‌کنند هم از جمله‌ی موارد طرح‌شده‌ی طنزآمیز در رمان است.

و در نهایت دوره‌ی مهاجرت و تبعید اجباری این گروه‌ها به بلوک شرق اروپا هم از نظر نویسنده دور نمانده است. وقتی که کارگرها در آلمان شرقی جاده می‌سازند و سرود می‌خوانند. آن‌ها وقتی مصالحی برای جاده‌سازی هم ندارند باز سرود می‌خوانند و حتا وقتی دیوار برلین هم فرو می‌ریزد این‌ها باز هم به خواندن‌شان ادامه می‌دهند و این سرود خواندن آن‌قدر مهم است که کارگرها به محض گرفتگی صدایشان به آشپزخانه فرستاده می‌شوند. این‌ها چپ‌هایی هستند که اگرچه خود در مهد تمدن و مدرنیته زندگی می‌کنند اما به نوعی مکتب لیبرال دموکراسی را (که فوکویاما در سال 1989 و پس از سقوط مارکسيسم-لنينيسم ارائه کرد) به سخره می‌گیرند و چپ‌های اروپا را کسانی می‌دانند که در لجن‌زار سرمایه‌داری به دنبال سوسیالیزم هستند. همه‌ی این‌ها که گفته شد اغلب از زمینه‌ی طنزی بهره گرفته که گزندگی بسیاری در خود دارد و سرتاسر انتقاد و گلایه از رد پاهایی است که توده در تاریخ ایران به جا گذاشته است. اگرچه که کوشش بسیار نویسنده بر این است که کار در همین سطح طنز بماند و به هجو نکشد اما ناگفته پیداست که هنگام نقل تاریخ گروهی که دادن انعام به یک پیشخدمت را یک حرکتی بورژوامابانه می‌دانستند و تمام ماهیت و هویت‌شان را در ضدیت با بورژوازی می‌دیدند، نمی‌شود طنز محض را در نظر گرفت.

این یادداشت در سایت خبرگزاری کتاب ایران به نشر رسیده است.