خوانش داستان «با چمدانی کوچک» غلامرضا رضایی

خوانش داستان «با چمدانی کوچک» غلامرضا رضایی_رضا فکری

 

نوشتن از دهشت جنگ، رسم خوش‌آیندی است که نویسندگانی از خطه‌ی جنوب هم‌چنان بر آن پایبندند. نوشتن از مصیبتی که بیشتر از هر شهروند دیگری درون این مرزها، آن را چشیده‌اند و هم شاید منطبق‌تر از هر نویسنده‌ی دیگری می‌توانند جزئیات وحشتناک آن را به تصویر بکشند. داستان «با چمدانی کوچک» غلامرضا رضایی در همین راستاست که مخاطبش را مستقیم روانه‌ی اتفاقات بحبوحه‌ی جنگ هشت‌ساله می‌کند. فضای موشک‌باران و بمباران شهرهای جنوبی، بستر روایت این داستان است و قصه از منظر شخصیتی واگو می‌شود که با جنگ سر و کار نزدیکی دارد. حضور جنگنده‌های دشمن و صدای شکافته شدن آسمان شهر و شلیک ضدهوایی‌ها و دستپاچگی خانواده‌ی «صالح»، مخاطب را با شخصیتی مواجه می‌کند که مسلط بر اوضاع است. او مردی است که راه چیرگی بر بحران‌ها را می‌داند و وضعیتی این‌چنین بغرنج را هم در مشت خود گرفته است.

در وضعیتی که آژیر هم‌چنان زوزه می‌کشد و قربانی بیشتری می‌طلبد، زنِ این خانه به گوشه‌ای خزیده و دختر کوچک‌شان هم خود را از ترس خیس کرده. کودکی که نماد معصومیت و مظلومیت شهرهای جنگ‌زده است. پدرش «صالح» در نظر او یگانه نیرویی است که می‌تواند اوضاع را سر و سامان دهد و پناهگاهی برای ترس‌های عمیق کودکی‌اش به شمار می‌رود. او این آغوش را به سادگی رها نخواهد کرد و حتی حالا که دیگر بمب‌ها فرود آمده‌اند و کار تمام شده است، هم‌چنان جایگاه امن‌اش را ترک نمی‌کند. کودکی که اگر زنده بماند و از این ماجراها جان سالم به در ببرد، تا سال‌های سال بعد، زندگی‌اش را در کابوس این بمباران سر خواهد کرد و زخم‌هایی که بر روان او به جا می‌مانند، هرگز رنگ التیام به خود نخواهند دید. این‌ها از معدود خانواده‌هایی هستند که شهر را هنوز ترک نکرده‌اند و در میانه‌ی شهری که در معرض همواره‌ی تجاوزهایی این‌چنین است، بر جا مانده‌اند. شهری که هر دم از رادیوی آن مارش جنگ به گوش می‌رسد و حالا دیگر به ندرت آدمی در آن پرسه می‌زند. آیا زخمِ ماندن و تحمل کردنِ بمبارانِ شهر، عمیق‌تر است؟ یا رفتن و جان شیرین را به در بردن و در عوض غم غربت را چشیدن؟ ماندن و رفتن در این شرایط، هر دو سر و ته یک کرباس‌اند و شاید حتی ماندن و کشته شدن ارجح‌تر است چرا که می‌تواند به این رعب و هراس دائمی پایان دهد.

صالح برای کمک به بازماندگان انفجار پیش‌قدم می‌شود. لباس عوض می‌کند و وارد کوچه و خیابانی می‌شود که بوی خاک و باروت هوایش را سنگین کرده است. روایت در این بخش‌ها سراسر عینی است و گزارشی است لحظه به لحظه از اوضاع شهر ویران‌شده و نویسنده جزئیات بسیاری از این شهر را در اختیار مخاطبش قرار می‌دهد. آمبولانسی که آژیرکشان به سوی محل تخریب‌شده در حرکت است، شیشه‌ی ماشینی که فرو ریخته است، راکتی که فرود آمده اما عمل نکرده و دو بمبی که بر بازار شهرداری و اداره‌ی پست آوار شده‌اند. ضدهوایی‌هایی که از پس هواپیماها برنیامده‌اند و اساسا از همین روست که آن‌ها جرئت پیدا کرده‌اند تا این اندازه پایین بیایند و با شکستن دیوار صوتی رعب بیشتری به جان مردم بیندازند. در این شرایط است که خوف صالح را هم در خود فرو می‌برد. او می‌ترسد مثل نوبت قبل، همین که مردم دور ساختمان تخریب شده جمع شوند، حمله هواییِ تازه‌ای آغاز شود و یا در یکی از این حملات، بمب شیمیایی بر سر مردم ریخته شود. در همین اوضاع و در میانه‌ی یک روایت خطی محض است که نویسنده تصمیم می‌گیرد مخاطبش را ببرد به گذشته، به دقایقی قبل و به همان زمانی که زن و مرد جوان وارد این محل شده‌اند. به زن و شوهری که انگار تازه عروس و داماد هستند و نویسنده بر نونوار بودن‌شان انگشت تاکید می‌گذارد. زنی که مانتوی یاسی و شال سفید سرش بوده و شوهر جوانش، زوجی که ظاهرا آمده‌اند تا همسایه، یعنی خانواده‌ی آقای طاهری را به رفتن از این شهر و به مهاجرت ترغیب کنند. خانواده‌ای که البته در این شهر حضور ندارند.

اما پایان‌بندی در هوای باروت‌زده‌ی این داستان نمی‌تواند عینا منطبق بر واقعیت محض باشد. فاجعه آن‌چنان عمیق است که نویسنده با پایانی شبه فراواقع به استقبالش می‌رود. صالح درِ انباری را باز می‌کند به امید این‌که زوج را در این مکان پیدا کند. اما دیگر زن و مرد جوانِ دقایق قبل به چشمش نمی‌آید. دهشت این جنگ خانمان‌سوز، پیرمرد و پیرزنی را در نظر او مجسم می‌کند که گوشه‌ی انبار کز کرده‌اند و این همان بلایی است که جنگ بر سر بازماندگان می‌آورد. جوان‌هایی پوسیده از درون و بیرون و مملو از روان‌زخم‌های بی‌شمار که زندگی پیش رو را برایشان تا ابد زهر خواهد کرد؛ جوانی بدون جوانی و بی مجال بروز. زیستن در چنین فضای هراس‌آوری، گوشت را به تن هر بازمانده‌ای آب می‌کند و دیگر از او چیزی باقی نخواهند ماند. جوان‌هایی که در لحظه‌های رعب مستمر جنگ، کام‌شان تلخ می‌شود، مو سپید می‌کنند و از درون متلاشی می‌شوند.

این یادداشت در روزنامه آرمان ملی روز یکشنبه 27مردادماه98 به نشر رسیده است.

لینک پی‌دی‌اف:

http://www.armanmeli.ir/fa/pdf/main/3095/11

یادداشتی بر مجموعه داستان «مخلوقات غریب» حسین سناپور

 

عجایب دنیای مدرن

«مخلوقات غریب» تازه ترین اثر حسین سناپور نویسنده رمان معروف «نیمه غایب»، مجموعه‌ای شامل ده داستان کوتاه است که بیشتر بر اساس موضوعی که به آن می‌پردازند کنار هم قرار گرفته‌اند و این موضوع چیزی جز غرایب روابط آدم‌ها نیست

 

 

«مخلوقات غریب»

نویسنده: حسین سناپور

ناشر: نشر چشمه، چاپ اول  1397

130 صفحه، 18000 تومان

 

 

 

 

 

 

****

رضا فکری

«مخلوقات غریب» تازه ترین اثر حسین سناپور نویسنده رمان معروف «نیمه غایب»، مجموعه‌ای شامل ده داستان کوتاه است که بیشتر بر اساس موضوعی که به آن می‌پردازند کنار هم قرار گرفته‌اند و این موضوع چیزی جز غرایب روابط آدم‌ها نیست. غریب بودن در این داستان‌ها دارای طیفی است که از جادو تا گروتسک متفاوت است. بعضی داستان‌های این مجموعه روایت‌گر قصه‌ای کامل از عجایب دنیای مدرن‌اند و بعضی دیگر با ارائه‌ی تصویری کوتاه یا برشی کوچک از زندگی انسان‌های امروز که زندگی‌شان رنگ و بویی فرا‌واقعی دارد شکل گرفته‌اند. مکان روایت هم در این مجموعه متنوع است و به ساختن فضاهای غریب کمک می‌کند و خطی از اقلیمی گرم و خشک در جنوب شرقی ایران تا بیغوله‌ای در حاشیه شهر تهران را در‌بر‌می‌گیرد.

«‌هورِ خشک‌» اولین داستان این مجموعه در فضایی جادویی رخ می‌دهد. در گوشه‌ای دورافتاده از جنوب ایران که بیشتر از آدم‌ها، این مصنوعات آن‌هاست که حضور دارد و شهرکی از دکل‌ها و دستگاه‌های حفر و استخراج نفت ساخته شده است، جمعیتی بدوی از انسان‌ها سربرمی‌آورند و در تقابل با فن‌آوری روز با جادو به دنبال کسب آرامش‌اند. راوی که خود از دل شهری بزرگ به چنین نقطه‌ی پرت و دور‌افتاده‌ای پا گذاشته، از فضاهای وهم‌آلودی می‌گوید که صورت واقعیت به خود می‌گیرند، گرچه در دنیای روزمره و در نگاه انسان مدرن باورپذیری‌شان سخت به نظر بیاید.

«‌جایی که مرده‌ها می‌خوابند‌» از سوداگریِ جنازه‌ها می‌گوید. مردِ راوی، درون شهر و بیش از آن در مناطق حاشیه‌نشین می‌گردد و برای پزشکی که او را اجیر کرده جسد می‌خرد. هر کدام از جنازه‌ها قصه‌ای دارند که مرد تعریف‌شان می‌کند و در خلال همین روایت است که پرده از تنهایی‌ها، نابسامانی‌ها و رنج‌های غریبِ زندگی آن‌ها برداشته می‌شود و حال راوی نیز دگرگون می‌شود. او برای نمونه به فکر خاکسپاری جنازه‌ی کودکی می‌افتد که بابتش پول پرداخته است.

داستان «‌پرسه‌زن‌» روایت‌گر برشی از زندگی پیرزن و پیرمردی است که تمامی زندگی‌شان با مرگ و فراموشی عجین شده است و به همین خاطر حتی حضور فرشته مرگ به جای آن که ترساننده یا آزاردهنده باشد، زمینه‌ی شوخی و جر‌ و‌ بحث را برای‌شان فراهم می‌کند و این شکلِ برخورد با مرگ آن چنان عجیب است که عزراییل را نیز به حیرت می‌اندازد و از عملکردِ معمول بازش می‌دارد و به گونه‌ای گروتسک، سایه‌ی به بازیچه گرفته شده‌ی مرگ، هیبتش را از دست می‌دهد.

در «‌این همه بالا‌» موقعیتی روزمره دستمایه روایت قرار می‌گیرد که به تدریج شکلی غریب می‌یابد. مسافری که ظاهری موجه دارد سوار تاکسی می‌شود و راننده را وا‌می‌دارد که مسیری سربالایی را تا انتها برود. هرچه بالاتر می‌روند غرابت رفتار مسافر بیشتر و بیشتر می‌شود. آن‌چه بیش از همه راننده را به تعجب وا‌می‌دارد، تناقضی است که هویدا می‌شود؛ هنرمندی که بالای کوه نمایشگاه فاخری از آثاری مبهم برگزار کرده است.

«‌کتابِ زمان‌» سفر یک علاقه‌مند به کتاب‌های قدیمی را در یک کتابفروشی به نام «زمان» به تصویر می‌کشد. سفری که طی آن از نویسندگان و مترجمین قدیمی و آثار شاخص‌شان سخن به میان می‌آید و در فضایی نوستالژیک آن اتوپیا را که در مقطعی از ادبیات ایران جاری بوده به خاطر می‌آورد. کم‌کم موجودیت این کتابفروشی زیر سؤال می‌رود و همه شهادت می‌دهند که آن‌جا مدت‌ها قبل از حضورِ پر وهمِ راوی و حرف‌ها و حکایت‌هایی که با کتابفروش رد و بدل کرده، بسته شده است.

در داستان «مردی از فولاد» موقعیت به سمت فانتزی پیش می‌رود. رئیس جدید اداره‌ای در قالب یک تانک وارد قصه می‌شود و آن‌چه بر خلاف ظاهر سفت و سخت و فولادی چنین موجودی (که بین انسان و ربات بودنش تردید وجود دارد) به چشم می‌آید، انعطافی است که از خود نشان می‌دهد. قالبی فولادی که قرار است او را در برابر آسیب آدم‌ها ایمن نگه دارد. هرچند که مرد فولادین باز هم نمی‌تواند با تمامی امکاناتش، در برابر آسیب جامعه بایستد.

«دو به دو» داستان ناکامی آدم‌ها در برقراری رابطه‌ای معنادار است. در کافه‌ای که فضایی خیال‌انگیز دارد، شخصیت‌ها به جای برقراری گفت‌وگوی قابل فهم با طرف مقابل خود به سراغ آدم‌های دیگری می‌روند و به پرخاشگری رو می‌آورند؛ زن نشسته پشت این میز، با مردی که آن طرف کافه نشسته جر‌‌و‌بحث می‌کند و دختر نشسته در آن سو با مرد این طرف کافه به تندی رفتار می‌کند و معلوم نمی‌شود حقیقتا همراه هر کسی کیست؟ آیا همه‌ی این آدم‌ها وجهی از آدمی‌اند که مشغول خیالبافی است؟ یا مجزا و مجردند؟

«کوک» از تجربه‌ی غریب گرفتارشدگان در یک کشتی در حال غرق می‌گوید و این که نوازندگان یک ارکستر چگونه تن به نجاتی نه چندان امیدبخش می‌دهند، یا دل به اقیانوس می‌سپارند تا غرق تدریجی خود را شاهد باشند. آن‌چه در چنین تصمیم‌گیری پر‌خطری حال و هوای این آدم‌ها را حیرت‌انگیز می‌کند، همان زمینه‌ی حرفه‌ای‌شان و جهان‌بینی خاص آن‌هاست که ملهم از موسیقی است.

در داستان «دوم شخص قاتل» در سفری شهری، راوی که خود را مخاطب قصه قرار داده قدم به قدم به محلی که از نظر بسیاری صحنه‌ی جرم اوست نزدیک می‌شود و آیین انتقام به دست زنی که قربانیِ خیانت او بوده انجام می‌شود. او سال‌ها پیش با زنی قصد فرار داشته، اما با خالی کردن این میدان، زن را در کشیدن عقوبت جرمی که می‌توانسته شریکش باشد تنها گذاشته است. او حالا و پس از مدت‌ها به محله‌ی قدیمی برمی‌گردد و در عین ناباوری پا به قربانگاه می‌گذارد.

«فوت» آخرین داستان مجموعه، حکایتی مدرن و دگرگونه از مراسم شام آخر مسیح است در یک گروه نمایش. در میان آدم‌های گروه کسی که ژولیده نام گرفته و لقب ارباب بهش داده‌اند به شکلی نمادین هم‌چون مسیح به مسلخ می‌رود. حواریون در این داستان که اسم‌هایی امروزی دارند، پس از گفت‌وگوی طولانی با او و با خودشان، ابزارهای خودکشی در اختیارش می‌گذارند تا خودش از میان آن‌ها انتخاب کند. آن‌ها ارباب را تنهایش می‌گذارند تا مرگش را با دست خود رقم بزند.

یادداشتی بر کتاب «کجا گمم کردم»؛ مهسا دهقانی‌پور

 

 

این روزها روزهای خیلی بدی‌اند*

«کجا گمم کردم» رمانی کوتاه و مختصر است که هر فصل آن بر اساس مقدمه‌ی نویسنده، زمانی داستان کوتاه کاملی بوده و هست. ساختار فرمی کتاب شامل هفت بخش است به نام‌های: کتاب‌هایی که هنوز نخوانده‌ام، تابلوی نقاشی، قصه‌ای جدید، ته صندوقچه‌ی سوری، چند قطره خون کبوتر، این روزها روزهای خیلی بدی‌اند و ستاره

 

«کجا گمم کردم»

نویسنده: مهسا دهقانی‌پور

ناشر: نشر هیلا، چاپ اول: 1397

96صفحه، 9000 تومان

 

 

 

***

رضا فکری

«کجا گمم کردم» رمانی کوتاه و مختصر است که هر فصل آن بر اساس مقدمه‌ی نویسنده، زمانی داستان کوتاه کاملی بوده و هست. ساختار فرمی کتاب شامل هفت بخش است به نام‌های: کتاب‌هایی که هنوز نخوانده‌ام، تابلوی نقاشی، قصه‌ای جدید، ته صندوقچه‌ی سوری، چند قطره خون کبوتر، این روزها روزهای خیلی بدی‌اند و ستاره.

در تمام بخش‌های رمان، راوی دختری امروزی به نام ماهی مالکی است که زندگی بسیار متفاوتی نسبت به هم‌نسلانش دارد. پدرش به دلایل سیاسی سال‌هاست که در زندان به سر می‌برد و مادرش در تنهایی و غربت وقتی ماهی کودکی چهار-پنج‌ساله بوده، مرده است. پدربزرگ پدری‌اش باغ بزرگی را در یکی از روستاهای اطراف تهران برایش به ارث می‌گذارد و بخش زیادی از خاطرات او از کودکی و اعضای فامیل و خانواده‌اش در این باغ اتفاق افتاده است. او با چالش‌های زیادی از تنهایی و درون‌گرایی عمیق گرفته تا حس وحشت و مواجهه با خطر، در کودکی دست و پنجه نرم کرده است اما در بزرگسالی همچنان شخصیت اجتماعی مستقلی دارد و راهش را به عنوان انسانی مستقل از پدر و مادرش و منطبق با ایده‌ها و بی‌آرمانی‌های معمول هم‌نسلانش انتخاب می‌کند. از آن جایی که ماهی مالکی موزه‌داری خوانده است، با زبان‌های مختلف فارسی آشناست و به فراخور احوالات درونی‌اش به زبان‌های مختلف فارسی کهن برای خودش یادداشت می‌نویسد. شاید او همان‌طور که از نامش پیداست، مالک و وارث خاطرات دور و دراز است. خاطراتی که هم‌چون اشیاء قدیمی موزه‌ها همیشه و هر لحظه در پی حفاظت از آن‌هاست؛ چه این خاطرات دوست‌داشتنی و دلنشین باشند و چه آزاردهنده و خشونت‌بار.

در یکی از فصل‌ها نیز شیوه‌ی روایت شامل یادداشت‌ها و نامه‌هایی است که ماهی برای اطرافیانش می‌نویسد. لحن و زبان این نامه‌ها هر بار متناسب با مخاطب تغییر می‌کنند. شخصیت‌ها نیز بسیار دقیق و موشکافانه طراحی و سپس پرداخت شده‌اند. این شخصیت‌ها به تدریج وارد صحنه می‌شوند و بر اساس برنامه و میزانسن از پیش طراحی‌شده‌ای به ایفای نقش می‌پردازند. در واقع حضور هر کاراکتر برای پیشبرد خط داستانی کاملاً لازم بوده است. توصیف ویژگی‌های فردی و روابط پیچیده‌ی انسانی بین کاراکترها موجز و بدون ‌حاشیه‌های اضافه است. فضاهای داستان نیز با جزئیات اما همچنان در نهایت ایجاز توصیف شده‌اند تا جایی که این کتاب می‌تواند موضوع فیلم‌نامه و حتی نمایشنامه‌ای مینیمال و موضوع‌محور باشد.

رمان از نظر شخصیت‌پردازی نیز رویکردی مینیمالیستی دارد. ماهی مالکی، رسول مالکی؛ پدر ماهی، جهانگیر؛ دایی ماهی و سوری؛ زنی که در خانه‌ی پدربزرگ ماهی کار می‌کرده است، مجموعه‌ی شخصیت‌های اصلی داستان را می‌سازند که در کنار پدربزرگ، عمو فریدون، عمه، حبیب؛ دوست و نامزد سابق ماهی، مونس؛ همکلاسی دوره‌ی دانشگاه، طاهره؛ دختر سوری و ... که کم و بیش شخصیت‌هایی فرعی و درجه دو هستند، کل شخصیت‌های داستان را تشکیل می‌دهند. این شخصیت‌های اصلی و فرعی به صورت همگن پراکنده شده‌اند. شناساندن شخصیت‌ها در طول رمان نیز بیشتر از طریق عملکرد خود شخصیت‌ها یا توصیف و اظهار نظر سایر افراد از آن‌ها صورت می‌گیرد تا توصیف مستقیم شخصیت توسط راوی اصلی. این شیوه‌ی پرداخت نیز به باورپذیر شدن کاراکتر‌ها و کل اثر از سوی خواننده کمک شایانی کرده است.

زمان داستان اکنون و این سال‌های ایران است، هرچند خاطراتی از کودکی و نوجوانی تا دوره‌ی دانشگاه و ... نیز هر بار خط زمانی روایت را می‌شکنند و حال و گذشته را در هم می‌آمیزند. راوی بسیاری از مواقع و طی روایت داستان، نقبی به اعتقادات اجتماعی و اتفاقات تاریخی نیز می‌زند. هرچند که تاریخ به صورت مستقیم موضوع روایت او نیست اما اتفاقات تاریخی و دوره‌های مختلف تاریخ معاصر ایران با زندگی شخصیت‌هایش گره خورده‌اند: «پس از کودتای 1332 آهسته آهسته تئاتر تهران تبدیل به آتراکسیون شد. خیلی‌ها از تئاتر تهران رفتند، برای همیشه رفتند. اصغر حسین‌خانی هم که هنرپیشه‌ی همان تئاتر بود، تئاتر تهران را به مقصد یکی از کاباره‌های خیابان لاله‌زار ترک کرد. کسی نمی‌داند چرا هنرپیشه‌ی پیِس‌های پرهیاهوی آن روزگار تبدیل به کارگر یکی از شلوغ‌ترین کاباره‌های همان خیابان شد. او خانواده‌اش را هم با خود به یکی از اتاق‌های همان کاباره برد. آن جا زندگی که نکردند؛ بهتر است بگوییم زندانی‌شان کرد.»

مکان داستان، تهران فعلی و روستای خانوادگی ماهی در اطراف این شهر است و هر جا که به فراخور روایت داستان نیاز بوده، توصیف ویژگی‌ها و جزئیات بیرونی فضا و مکان با احساسات درونی راوی درآمیخته است اما حتی این توصیف‌ها نیز باعث اطناب کلام نشده‌اند و ساختار خلاصه و کم‌گوی اثر در این جا نیز حفظ شده است: «بی صدای عروسی هم خوابم نمی‌برد. عطر پونه توی هوای دم‌کرده‌ی خانه می‌پیچد. این عطر هر شب دستم را می‌گیرد و پا به پا همراه خودش می‌بردم به دوردست، تا صدای پنکه‌های چهارپر آبی‌رنگ که توی خانه و هر اتاقی بودند و بعدها هیچ‌وقت هیچ‌جای خانه آن‌ها را پیدا نکردم. این عطر و صدا یعنی امنیت. با این امنیت می‌توانستم تخیل کنم جای زنجره‌هایی که صبح لای هیچ علفی نبودند.»

«کجا گمم کردم» می‌تواند نمونه اعلای یک رمان مینیمال باشد که مختصرگویی را در همه‌ی جنبه‌های داستان‌پردازی و روایت حفظ کرده است.
 

*عنوان نوشته برگرفته از نام یکی از فصول کتاب است

 

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

خبر انتشار «ما بدجایی ایستاده بودیم» در خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر_ما بدجایی ایستاده بودیم_رضا فکری

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری از سوی نشر مروارید روانه بازار کتاب شد.

«ما بد جایی ایستاده بودیم» رمانی است که در یک بازه ۱۰ ساله و در میانه آتش التهاب های سیاسی روایت می شود و چالش های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان هایی را به تصویر می کشد که از شور آرمان خواهی تهیاند.

این اثر نوع زندگی و تحول فکری آن ها را نشان میدهد و کاوش نسلی است که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسیاند اما زیر و زبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ از اتفاق های پایتخت که اگرچه رگه هایی از آن شور سیاسی را در خود دارند اما زندگی شان عمدتاً تحت تأثیر مسئله های دیگری است و درگیر تلاطم ها و بحران های سهمگین خودشان هستند.

این اثر داستانی به گفته ناشر آن قصه شورهای جوانی است و جوانه زدن اولین عاشقانهها و دگرگون شدن و سرگشتگی و رهایی آنها.

رضا فکری که پیش از این به عنوان منتقد ادبی نیز در محافل به اظهارنظر پرداخته است به عنوان روزنامه‌نگار نیز در نشریات مختلفی به گفتگو و نقد نظر درباره ادبیات معاصر ایران پرداخته است.

در بخشی از این رمان می‌خوانیم: همه روز دلم غل غل همان لحظه را زده بود. همان لحظه‌ای که آفتاب برود و سر غروب بشود و فلکه چهارم را پیاده و سرخوش گز کنم و کوچه پس کوچه کنم تا برسم سر در کارخانه‌ی روغن نباتی. از هوایی که انگار روغن  با ذراتش روی هم ریخته، یک دل سیر بدهم توی سینه و بعد خیابان را جست بزنم آن سو و بروم سمت ترمینال جنوب. استوانه‌ی پت و پهن سیمانی را دور بزنم و دور بزنم. چندین و چند بار. انگار که ندانم از جلوی در همه تعاونی‌ها بیشتر از بیست بار است که رد شده‌ام. بار آخر، درست جلوی در تی‌بی‌تی، بلیط  را از جیب پشتی شلوارم بیرون بکشم و براندازش کنم. مثلا نگرانم. مثلا یادم رفته وقت حرکت اتوبوس ساعت شش غروب است. مثلا دیرم است و زود زود باید خودم را برسانم به صندلی تک مانده منتظر. همه روز دلم غل غل همان لحظه‌ای را زده بود که نگاهی بیاندازم به ساعت مچی دیجیتالی و دو نقطه میان اعداد را سه، دو، یک کنم و پله‌ها را دو تا یکی بروم پایین و بزنم به دل اتوبوس‌هایی که همه عمودی به گردی ساختمان خودشان را جابجا کرده‌اند. اتوبوس آرزوها را پیدا کنم و به شاگردی که شاخه بلند برف پاک کن را هوا داده و شیشه را لنگ می‌کشد، سلامی کنم و همان گوشه بپلکم و بالا نروم تا وقتش بشود...

این رمان را نشر مروارید در ۲۲۹ صفحه با قیمت ۳۵ هزار تومان منتشر کرده است.

لینک خبر در خبرگزاری مهر

خبر انتشار «ما بدجایی ایستاده بودیم» در خبرگزاری ایسنا

خبرگزاری ایسنا_ما بدجایی ایستاده بودیم_رضا فکری

به گزارش ایسنا، رمان «ما بدجایی ایستاده بودیم» نوشته رضا فکری نیز در ۲۲۹ صفحه با شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۳۵ هزار تومان در انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. 

نوشته پشت‌ جلد کتاب: «ما بدجایی ایستاده بودیم» رمانی است که در یک بازه‌ ده‌ساله و در میانه‌ آتش التهاب‌های سیاسی روایت می‌شود و چالش‌های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان‌هایی را به تصویر می‌کشد که از شور آرمان‌خواهی تهی‌اند. کتاب نوع زندگی و تحول فکری آن‌ها را نشان می‌دهد و کاوش نسلی است که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسی‌اند اما زیر و زبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ‌ از اتفاق‌های پایتخت که اگرچه رگه‌هایی از آن شور سیاسی را در خود دارند اما زندگی‌شان عمدتا تحت تاثیر مسئله‌های دیگری است و درگیر تلاطم‌ها و بحران‌های سهمگین خودشان هستند. کتاب قصه‌ شورهای جوانی است و جوانه زدن اولین عاشقانه‌ها و دگرگون شدن است و سرگشتگی و رهایی.

لینک خبر در خبرگزاری ایسنا

یادداشتی بر رمان «سفرِ سرگردانی»، نوشته سعیده امین‌زاده

نقد_سفر سرگردانی_سعیده امین زاده_روزنامه آرمان_رضا فکری

یادداشتی بر رمان «سفرِ سرگردانی»، نوشته سعیده امین‌زاده

رضا فکری

در زمانه‌ی اجتماع آدمیان خزیده به غار تنهایی، رمان «سِفر سرگردانی» عمدتا بر مدار واکاوی و تحلیل رابطه‌های از دست‌رفته می‌چرخد و در این راه شخصیتی را به میانه می‌آورد که خشم و سرخوردگیِ حاصل از جدایی‌ها، لحظه‌ای رهایش نمی‌کند. او مدام درباره‌ی اتفاق‌های تلخ زندگی‌اش توضیح می‌دهد و شرح ناکامی‌های اوست که مخاطب را به دل وقایع مصیبت‌بار گذشته پرتاب می‌کند و نگاه قضاوت‌گر اوست که شخصیت‌های دیگر کتاب را معرفی می‌کند. گذشته‌ای سیاه که ریشه‌ی هر اتفاقی در اکنونِ روایت را می‌توان در بستر آن رد گرفت. شخصیت اصلی کتاب، طی این واگویه‌هاست که خود را سرزنش می‌کند و رنج‌های گذشته را به شکل زخم‌هایی در تن و روانش بازسازی می‌کند. دختری که طلبکارانه یقه‌ی نسل پیش از خود را می‌چسبد و آن را رها نمی‌کند.

 اما دختری بالغ به لحاظ فکری و دارای یک زندگی مستقل از خانواده‌ی پدری، چرا باید این‌طور بی‌رحمانه این گذشته را شخم بزند؟ او فرزند همین خانواده است و آن‌چه می‌کاود، در واقع آینده‌ی خود اوست. او وارث منجلابی است که پدر و مادرش پیش‌تر در آن فرو رفته‌اند و در پی راهی است که بتواند این سرنوشت محتوم را بشکند و یا دستِ کم دست‌اندازی در آن ایجاد کند. این‌جاست که «مده‌آ»ی اسطوره از راه می‌رسد و با قصه‌ی مهجوری‌های این شخصیت همراه و هم‌داستان می‌شود. پلاتوی تئاتری که قرار است نمایش مده‌آ در آن به صحنه برود، مکانی می‌شود برای به سطح آوردن شرّ درونِ او و مسیر زندگی‌اش و شخصیت اسطوره‌ای مده‌آ گاه چنان در تداخل با یکدیگر قرار می‌گیرند که نظیر به نظیر همه‌ی شخصیت‌های درون نمایش را می‌توان در بطن زندگی دختر داستان هم سراغ گرفت؛ از کرئون و دخترش گرفته تا جیسون و فرزندان مده‌آ. دختری که در نمایش‌های بسیاری بازی کرده و خباثت شخصیت‌های بسیاری را روی صحنه به نمایش درآورده اما مده‌آ منطبق‌ترین شخصیت ممکن بر روان اوست. شخصیتی که درگیر عشقی پرشور بوده و جسورانه در برابر خانواده‌اش ایستاده و هزینه‌های گزافی را در راه رسیدن به عشقش پرداخته و حالا ناکامی و چشیدن طعم تلخ خیانت برای او گناهی نابخشودنی است و البته که مستوجب عقوبتی فراموش‌ناشدنی نیز هست.

راوی گام به گام با مده‌آ قدم برمی‌دارد، با تصویر باستانی این زن انتقام‌جوی اسطوره، هم‌کلام می‌شود، به خصلت‌های او متمایل می‌شود و در نهایت هم‌چون او زندگی اکنون‌اش را بر مدار انتقام تنظیم می‌کند. شخصیتی که اگرچه رابطه‌ای از هم‌گسیخته با پدر و مادرش دارد و برادر معتادش نگرانی دیگر زندگی اوست اما بازی در نقش مده‌آ فرصت مناسبی برایش ایجاد می‌کند تا عدالت را به شیوه‌ی اساطیر برقرار کند. او رفته‌رفته روند این استحاله را کامل می‌کند و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که با در موضع ضعف ماندن و خود را مقصر دانستن، راه به جایی نخواهد برد. این‌جا همان جایی است که باید برخیزد و شرّ درونش را به کمک می‌گیرد و تنها در این صورت است که آرامش به زندگی او باز خواهد گشت. البته که تاوانی که باید برای رسیدن به این روان آرامش‌یافته بپردازد، بسیار سنگین است؛ هم‌چون مده‌آ که مجبور به قربانی کردن فرزندانش در این راه می‌شود.

شخصیتی که الگوی روانی‌اش مده‌آست، ناخوادآگاه همان اعمالی را مرتکب می‌شود که مده‌آ در حق همسر خیانتکارش روا داشته است و در ادامه‌ی همین انتقام‌جویی‌هاست که برادرش را از دست می‌دهد. مرگِ این جوان، داغ عظیمی است که بر دل او می‌نشیند و از قضا دلیل مهمی می‌شود برای فراموش کردن گذشته و نزدیک‌شدن اعضای این خانواده به یکدیگر. روایتِ «سفرِ سرگردانی» از دل اتفاقات و از میانه‌ی تنش‌ها واگو می‌شود، بحرانی دائمی، فصول بسیاری از کتاب را در خود فرو می‌برد و داستان با التهاب‌هایی صعودی به نقطه‌ی اوج خود می‌رسد و در نهایت با انتقام شخصیت اصلی داستان از تلاطم می‌افتد و فروکش می‌کند. مرگ برادر به نوعی سرگردانی این شخصیت را به نقطه‌ی پایان خود می‌رساند و نظم تازه‌ای بر زندگی‌اش حاکم می‌کند. در واقع او برای رسیدن به چنین آرامشی باید هم‌چون مده‌آ سیراب از انتقام شده باشد و ناگزیر در این راه عزیزانش را هم قربانی کرده باشد. شخصیتی که با قضایا منفعلانه برخورد نمی‌کند و خود را چشم‌بسته به دست تقدیر نمی‌سپارد. او در جهت تغییر اوضاع و التیام درونی‌اش گام برمی‌دارد و راهنمای او در این راه کسی نیست جز «مده‌آ»ی اسطوره‌ای.

این یادداشت در روزنامه آرمان ملی روز پنجشنبه 10 مرداد 98 به نشر رسیده است.

لینک پی دی اف:

 http://www.armanmeli.ir/fa/pdf/main/3082/11

«ما بد جایی ایستاده بودیم» منتشر شد

ما بدجایی ایستاده بودیم_رضا فکری_نشر مروارید

🔺 «ما بد جایی ایستاده بودیم» منتشر شد.

 

🔸«ما بد جایی ایستاده بودیم» رمانی است که در یک بازه‌ی ده‌ساله و در میانه‌ی آتش التهاب‌های سیاسی روایت می‌شود و چالش‌های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان‌هایی را به تصویر می‌کشد که از شور آرمان‌خواهی تهی‌اند. کتاب، نوع زندگی و تحول فکری آن‌ها را نشان می‌دهد و کاوش نسلی است که به ظاهر خالی، عبث و به دور از اهداف والای سیاسی‌اند اما زیر و زبرهای زیستی خود را دارند. دانشجوهایی فارغ از اتفاق‌های پایتخت که اگرچه رگه‌هایی از آن شور سیاسی را در خود دارند اما زندگی‌شان عمدتا تحت تأثیر مسئله‌های دیگری است و درگیر تلاطم‌ها و بحران‌های سهمگین خودشان هستند. کتاب قصه‌ی شورهای جوانی است و جوانه زدن اولین عاشقانه‌ها و دگرگون شدن است و سرگشتگی و رهایی.


📗نام کتاب: «ما بد جایی ایستاده بودیم»

✍️نویسنده: رضا فکری

📚ناشر: مروارید

◾️نوبت چاپ: چاپ اوّل
◾️سال چاپ: تابستان ۱۳۹۸
◾️تعداد صفحات: ۲۲۹ صفحه
◾️تیراژ: ۷۷۰ نسخه

 

عصر داستان با رضا فکری

عصری با داستان_رضا فکری_کافه ستاره

🔺عصر داستان با رضا فکری

📖 رویداد داستان‌خوانی در کافه ستاره

🔸با حضور:

🖌علیرضا رحیمی موحد، نویسنده‌ی رمان «خنده‌های شرجی جزیره»

⏰ چهارشنبه 9 مردادماه، ساعت 19

☕️میدان انقلاب، خیابان منیری جاوید، نبش خیابان روانمهر، پلاک 152، زنگ سوم، کافه ستاره

🔸بخشی از خنده‌های شرجی جزیره:

...وقتی چرخ‌های هواپیما روی باند شرجی‌زدۀ جزیره سُر خورد و مسافرها دست زدند که در واقع برای سلامتی چرخ و موتور هواپیما بود. همان لحظه روی باند تکان شادی‌آور خورد کیمیا سر به زیر صندلی برد و دهان به دهانۀ پاکت گذاشت و تا انتهای خوشامدگویی خلبان به فارسی و انگلیسی دهانش بازماند تا پاکت پر شود...
 

یادداشتی بر «اسب‌ها هنوز در من شیهه می‌کشند!»، نوشته محمدرضا آریان‌فر

 

مده‌آ و مثلث‌های عشقی دنیای امروز!

اثر حاضر، رمانی است روان با ساختاری شامل دو بخش اصلی به نام‌های «پاییز قبل از خاکسترشدن من می‌آید!» و «تنها باد از آتش چشم‌های تو خبر دارد!» که هر کدام شامل هفت پرده‌اند. این دو فصل را مقدمه‌ای در شرح داستان مده‌آ کامل می‌کند. شورانگیز آرمان، یکی از شخصیت‌های اصلی داستان، در زندگی خود و داستان مده‌آ اشتراکاتی می‌یابد که باعث می‌شود با این زن افسانه‌ای همذات‌پنداری کند

 

 

«اسب‌ها هنوز در من شیهه می‌کشند!»

نویسنده: محمدرضا آریان‌فر

ناشر: نشر هیلا؛ چاپ اول 1397

216صفحه، 21000 تومان

 

 

 

 

***

رضا فکری

محمدرضا آریان‌فر که علاوه بر داستان‌نویسی به نمایشنامه‌نویسی نیز اشتغال دارد و مجموعه ‌نمایشنامه‌های «مکث روی ریشتر هفتم» و «دل و دشنه» و کتاب‌های داستانی «زهور»، «‌نقل آخر»، «رقص با توفان»، «خودم را در کوچه‌های اصفهان گم کرده‌ام» و «بانوی مه» را در کارنامه دارد، «اسب‌ها هنوز در من شیهه می‌کشند!» را در قالب رمانی خانوادگی-اجتماعی منتشر کرده است.

اثر حاضر، رمانی است روان با ساختاری شامل دو بخش اصلی به نام‌های «پاییز قبل از خاکسترشدن من می‌آید!» و «تنها باد از آتش چشم‌های تو خبر دارد!» که هر کدام شامل هفت پرده‌اند. این دو فصل را مقدمه‌ای در شرح داستان مده‌آ کامل می‌کند. شورانگیز آرمان، یکی از شخصیت‌های اصلی داستان، در زندگی خود و داستان مده‌آ اشتراکاتی می‌یابد که باعث می‌شود با این زن افسانه‌ای همذات‌پنداری کند. به موازات روایت زندگی شورانگیز با همسرش، بخش‌هایی از نمایش‌نامه‌‌ی مده‌آ نیز روایت می‌شود. چرا که گروهی از جوانان هنرمند در پارکینگ ساختمان محل زندگی او در حال تمرین این نمایش هستند. این درآمیختگی سرنوشت دو زن در دنیای واقعی و جهان ذهنی شوری، هم‌زمان به پیش می‌روند. داستان اسطوره‌ی مده‌آ که در آغاز، داستانی فرعی به نظر می‌رسد که تنها به دلیل شباهتی که شورانگیز حس می‌کند، پیگیری می‌شود، کم‌کم به متن اصلی داستان تبدیل می‌شود و با زندگی واقعی گره می‌خورد. تا جایی که شوری خود را در لباس بازیگر نقش مده‌آ تصویر می‌کند و دیالوگ‌های او را از بر می‌داند. مده‌آ از زبان شوری سخن می‌گوید و به جای او تصمیم می‌گیرد. در پایان داستان گویی شوری با مده‌آ یکی شده است. او گاه با همسر و اطرافیانش صحبت می‌کند و گاه دیالوگ‌های مده‌آ را در ذهنش مرور می‌کند و بر زبان می‌آورد: «من بر آنچه پس از این به انجام خواهم رساند می‌گریم، زیرا فرزندانم را به قتل خواهم رساند. هیچ کس نمی‌تواند آن‌ها را نجات دهد. پس از آن که خانه‌ی یاسون را پریشان ساختم، و نامقدس‌ترین اعمال را به انجام رساندم، از خون کودکانی که دوستشان می‌داشتم، پرواز می‌گیرم و این سرزمین را ترک می‌گویم!»

خط روایت در هر پرده و حتی در میانه‌ی یک پرده عوض می‌شود و هر بار با یکی از شخصیت‌های اصلی همراه است. علاوه بر شوری، همسرش سالور آتش و دوست قدیمی‌اش کامیاب ظریف نیز زاویه‌ی نگاه راوی را تغییر می‌دهند. در مقابل شوری نیز زنی به نام رویا قرار دارد که عشق قدیمی همسرش است و تلاش می‌کند تا دوباره پس از پانزده سال به زندگی آن‌ها وارد شود. این سرآغاز درهم پیچیده شدن اتفاقات تازه در زندگی همه‌ی این آدم‌هاست. داستان روایت مثلث‌های عشقی تو در تو است؛ از سویی در گذشته، سالور و کامیاب هر دو از دوستداران رویا بود‌اند و از دیگر سو و در زمان حال، این رابطه‌ی شوری، سالور و رویاست که مثلث عشقی دیگری می‌آفریند. شخصیت‌های داستان به موازات حضور و مواجهه با هم، در دنیای ذهنی‌شان نیز سیر می‌کنند و خط داستان را به پیش می‌برند.

شوری که در کودکی خاطره‌های شیرینی از ارتباط حسی و عاطفی قوی با اسب محبوبش، ماهو، دارد، مهم‌ترینِ این خاطرات را به یاد می‌آورد؛ حادثه‌ای که در آن ماهو رم می‌کند و او را به زمین می‌اندازد. پای اسب می‌شکند و برای خلاص‌کردنش از زجر کشیدن، سرش را می‌برند. شورانگیز هرگز این صحنه را از یاد نمی‌برد و این خاطره سرآغاز شکل‌گیری ماجراهایی است که مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهند. این آزاردهنده‌ترین خاطره‌ی کودکی هر جا که ذهن شورانگیز دچار بحران و استرس می‌شود، رخ می‌نمایاند و موضوع را حادتر و پیچیده‌تر می‌کند: «از همه چیز وحشت دارم. از سایه‌ی خودم روی دیوار هم می‌ترسم. از دیوارها می‌ترسم. نمی‌تونم به کسی بگم که اسب‌ها دارن چه بلایی سر مغزم می‌آرن. حتی اگه به سالور و بچه‌هام بگم، فکر می‌کنن که دیوانه شده‌م. اون روز به آرزو گفتم که اسب‌ها دوباره برگشته‌ن، چپ‌چپ نگاهم کرد. وقتی ازش خواستم که دست بذاره روی سرم تا چهارنعل رفتن اسب‌ها رو توی سرم حس کنه از اتاق زد بیرون. برای همینه که هیچ وقت پا توی باغ وحش نمی‌ذارم. رو به روی آینه که می‌ایستم گله‌ای اسب پشت سرم قطار میشه. کسی باور نمی‌کنه وقتی موهام رو شونه می‌کنم، ماهو یال‌هاش رو میریزه رو شونه‌م که شونه‌شون کنم. ايـ ... ایـ ... این همه اسب!»

«اسب‌ها هنوز در من شیهه می‌کشند!» زمان و مکان مشخصی دارد؛ زمان امروزین و مکان آشنای داستان که سعادت‌آباد تهران است، نقش پرسوناژ‌گونه‌ای ندارند و با در حاشیه قرار گرفتن، تمرکز نگاه و توجه خواننده را به موضوع اصلی و خط داستانی جلب می‌کنند. رمان، در فضایی شهری می‌گذرد و درتلاش است تا اتفاقات روزمره و تکراری این نوع از زندگی را منعکس ‌کند. رابطه‌ها نیز درگیر مسایل آشنای این روزها هستند: بازگشت عشقی قدیمی و همراه، خیانت، روابط موازی، دوستی قدیمی و حمایتگر، همسری با بیماری روانی و مشکلات عصبی که گویی حق داشتن رابطه‌ی موازی را به شوهر می‌‌دهد و ... . داستان این رمان بیش از هر چیز درگیر همین بایدها و نبایدهای مجهول و منعطف اجتماعی و خانوادگی است.

 

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.

یادداشتی بر رمان «امروز متفاوت خواهد»؛ ماریا سمپل؛ ترجمه ماندانا قهرمانلو؛ نشر قطره

 

 

انسان و جستجوی خویشتن

«امروز متفاوت خواهد بود» پیش از هر چیز رمانی است اومانیستی که به خلق شخصیت‌های مختلفی می‌پردازد اما همه‌ی آن‌ها را در پوشش واژه‌ی «انسان» هم می‌توان جای داد. محور همه‌ی اتفاقات، «انسان» است با همه‌ی دغدغه‌ها و دردها و شادی‌هایش. با همه‌ی آنچه که در دنیای بیرونش می‌گذرد و تفکراتی که پیوسته در درونش جاریست.

 

 

«امروز متفاوت خواهد»

نویسنده: ماریا سمپل

 مترجم: ماندانا قهرمانلو

ناشر: قطره، چاپ اول: 1397

357 صفحه، 47000 تومان

 

 

 

 

***

رضا فکری

«امروز متفاوت خواهد بود» پیش از هر چیز رمانی است اومانیستی که به خلق شخصیت‌های مختلفی می‌پردازد اما همه‌ی آن‌ها را در پوشش واژه‌ی «انسان» هم می‌توان جای داد. محور همه‌ی اتفاقات، «انسان» است با همه‌ی دغدغه‌ها و دردها و شادی‌هایش. با همه‌ی آنچه که در دنیای بیرونش می‌گذرد و تفکراتی که پیوسته در درونش جاریست. النور فلاد، شخصیت اصلی «امروز متفاوت خواهد بود»، زنی هنرمند است که با همسرش جو و پسرش تیمبی زندگی می‌کند. یک روز تصمیم می‌گیرد که روز آرامی را همراه با پسرش بگذراند و از زندگی لذت ببرد اما اتفاقاً آن روز برایش پر از اتفاقات تکان‌دهنده و عجیب رقم می‌خورد؛ با دوستی قدیمی ملاقات می‌کند و کم‌کم خاطرات محو‌شده‌ای از گذشته‌اش به سطح خودآگاه می‌آیند و هزاران سوال بی‌پاسخ، جواب داده می‌شوند. طی این مسیر به ظاهر معمولی و در گیر‌و‌دار گرفتاری‌های زندگی روزمره‌ی شهری، این تیمبی، پسر النور است که از بار دغدغه‌های عمیق انسانی می‌کاهد و با ذهن کودکانه و جستجوگرش، هر بار مسئله‌ی تازه‌ای می‌آفریند.

طنز نهفته در شیوه‌ی روایت نویسنده با طنز ذهنی و زبانی النور فلاد در هم می‌آمیزد و گاه تحلیل‌هایی کودکانه اما بسیار عمیق و انسانی به دست می‌دهد. عادات و علایق همسر و پسرش نیز مجموعه‌ی متنوعی از موقعیت‌های آشنا و خنده‌دار می‌آفرینند. تیمبی مثل هر کودک دیگری با سوال‌های متعدد و پراکنده‌اش، به ظاهر موقعیت‌های کلافه‌کننده‌ای خلق می‌کند اما در واقع شخصیت او بازتابی است از شخصیت پرجنب و جوش و کنجکاو مادرش. جو، همسر النور نیز با منطق همیشه هوشیار و آرامش ذاتی‌اش در بسیاری از مواقع خالق موقعیت‌های طنزی است که در تقابل با رفتارهای النور شکل می‌گیرند.

بخش قابل‌توجهی از رمان به گفتگوی درونی اختصاص دارد. گفتگوی النور با خودش، اطرافیانش و آنچه که در مورد آن فکر می‌کند و حتی پیشگویی اتفاقات پیرامونش و عکس‌العمل‌های احتمالی خودش و دیگران در آن شرایط مفروض و هرگز رخ نداده‌ای که تنها در ساحت ذهن زنده‌اند. پرش‌های ذهنی او گاه خط روایت را به شدت آشفته می‌کنند تا جایی که سررشته‌ی داستان از دست خواننده در می‌رود و ماجرا در ماجرا بدون ترتیب زمانی و فقط منطبق با آنچه که در ذهن النور جاری است، از پس هم می‌آیند. حتی گاهی اتفاقات واقعی با اتفاقات احتمالی و تخیلی ذهنش در هم می‌آمیزند و به موازات هم پیش می‌روند. گویی برای این شخصیت هنرمند و آفریننده، آنچه که رخ می‌دهد با آنچه که احتمال دارد رخ بدهد، ارزشی برابر دارند. این گفتگوی درون در بسیاری از موارد در مقام والد درون است که یا در حال انتقاد از خود است یا حمایت و همدلی با خود. گاه نیز در مقام کودک درون است و به خود وعده‌ی روزهای خوب و اتفاقات هیجان‌انگیز را می‌دهد. در بسیاری از مواقع اما این بالغ درون است که فعال می‌شود و به تجزیه و تحلیل‌ها‌ی منطقی می‌پردازد: «زمانی که آیوی دوره‌های خودیاری‌اش را می‌گذراند، یک بار گفت که زیر همه‌ی خشم‌های من ترس قرار دارد. من هم تا مدت‌ها بعد نمی‌دانستم که زیر همه‌ی ترس‌هایم چه چیزی قرار دارد، البته اگر فرض را بر این بگذاریم که چیزی زیر ترس وجود داشته. بعداً فهمیدم که اگر زیر خشم من ترس وجود داشته، پس زیر ترس هم عشق بوده. همه چیز به این نکته تنزل پیدا می‌کرد: آدم می‌ترسد پدیده‌ی مورد علاقه‌اش را از دست بدهد... یعنی چیزی را که دوست دارد.»

سیلان ذهن النور دامنه‌ی بسیار گسترده‌ای دارد که به نوعی بازتاب شخصیت او و فعالیت‌های متعددی است که به آن‌ها می‌پردازد. بخش زیادی از این جریان سیال ذهنی در محیط کارش و در پیوند با همکارانش می‌گذرد. به علاوه او که تصویرگر و نویسنده‌ی داستان‌های مصور است، دائم در حال خلق شخصیت‌های جدیدی برای کتاب‌هایش و برنامه‌های کارتونی مختلف است. این حالت خلق دائمی، او را نسبت به محیط اطرافش و تجزیه و تحلیل احساسات و برخوردهای دیگران بسیار حساس کرده است. بخش خودآگاه ذهن او که دائم در حال کار و برنامه‌ریزی و خلق است آن قدر قدرت یافته و ورزیده شده است که به شدت ناخودآگاه مرموز را پس می‌راند و مجال هیچ اظهار وجودی به آن نمی‌دهد. خاطرات تلخ و شیرین کودکی‌اش که در همان ناخودآگاه رنجور جای دارند، با تلنگرهایی اتفاقی ظاهر می‌شوند و او تصویرهای عجیبی را به خاطر می‌آورد که بخشی از هویت و گذشته‌ی ‌او را تشکیل می‌دهند.

نویسنده در این کتاب بیش از هر چیز دیگری به «انسان» توجه داشته است و همه‌ی آن چه که انسان می‌تواند خلق کند: از اندیشه تا تصویر، از خیال تا داستان. و همه‌ی آنچه که این موجود دائم متفکر را خلق می‌کند: گذشته، سابقه‌ی خانوادگی، کودکی، اندیشه‌ها و گفتگوهای دورن، بازخوانش رفتار‌های دیگران و تحلیل آن‌ها و هزاران فاکتور تأثیرگذار دیگر. «امروز متفاوت خواهد بود» روایت «انسان» است که خود را می‌کاود: «ماه مه پنجاه ساله می‌شدم. دستاوردهایم؟ به نظر بیشتر آدم‌ها، دستاوردها همان آرزوها و امیدهای واهی و دست‌نیافتنی هستند. من با عزم جزم تصمیم گرفته بودم که کل خواسته‌های زندگی‌ام را محقق کنم؛ و دقیقاً همین کار را کردم، همراه با اعطای سپاسگزاری. همه چیز را محقق کرده بودم، جز دوست‌داشتن درست و حسابی آدم‌هایی که خیلی زیاد دوست‌شان داشتم.»

این یادداشت در سایت الفِ کتاب به نشر رسیده است.