نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «چیزی را به هم نریز»، نوشته رضا فکری /با حضور دکتر امیرعلی نجومیان
بازنشر گزارش سخنرانی دکتر امیرعلی نجومیان در نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «چیزی را به هم نریز»، نوشته رضا فکری
روز شنبه ۱۱آبان۱۳۹۲

نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «چیزی را به هم نریز» در فرهنگسرای ارسباران، با حضور دکتر امیرعلی نجومیان
روایت اولشخص حاشیهنشینهای بدون کنشمندی
خواندن داستانهای مجموعه داستان «چیزی را به هم نریز» برای من لذت خاصی داشت برای اینکه تفاوتهایی دارد با بسیاری از کارهایی که امروزه در حوزهی داستاننویسی در ایران انجام میشود. یکی از تفاوتهای آن این است که این داستانها اصولا کُنشمحور نیستند و دارای ساختار روایتی به مفهوم رشتهای از کُنشها نیستند و من این داستانها را «شخصیتمحور» میدانم. ما با مجموعهای از شخصیتها در این داستانها آشنا میشویم و در هر داستان معمولا با یک شخصیت اصلی و یک شخصیت فرعی مواجه میشویم و انگار که موضوع داستانها، روشن کردن دنیای این شخصیتها است و با زنجیرهای از اتفاقات داستانی روبرو نیستیم. از این جهت این داستانها من را به یاد مجموعه داستان «واینزبرگ اوهایو» (Winseburg, Ohio) نوشتهی شروود اَندرسون میاندازد، مجموعه داستانی که متاسفانه تا به حال به فارسی برگردانده نشده است. این مجموعه داستان بهصورت داستانهای پیوسته (story sequence) روایت میشود و درواقع داستانها به نوعی به هم مرتبط هستند و انگار معرفی شخصیتهایی است که همگی ساکن شهری هستند و هرکدام از زاویهای در این داستانها تعریف میشوند. «واینزبرگ اوهایو» درواقع تلاشی روانشناختی برای بازنمایی این شخصیتهاست. داستانهای «چیزی را به هم نریز» هم تا حدی داستانهای پیوسته هستند و بر اساس یک طرح نزدیک به هم و رابطهی نزدیکی بین شخصیتهای داستانها روایت میشوند. برای نمونه، سربازی که در داستان «پشت به باد» روی برجک است در داستان «بینام» روی تخت بیمارستان و در وضعیت کُما قرار دارد و مادرش به اینکه بارها از مسئولین پادگان خواسته که پسرش را بالای برجک نبرند، اشاره میکند و مخاطب را متوجه ارتباط این دو داستان میکند. به نظرم اگر این ارتباط میان داستانها پرداخت قویتری میشد و داستانها بههم پیوستگیِ مشخصتری میداشت به نمونهی خوبی از «داستانهای پیوسته» دست مییافتیم که البته در آثار ادبیات زبان فارسی نمونههای زیادی از آن وجود ندارد. در «چیزی را به هم نریز» ما داستانهایی داریم که میتوانستند استقلال خودشان را حفظ کنند و در عین حال رابطهی نزدیکی با هم داشته باشند. این رابطه در شکل حاضر هم در داستانها وجود دارد اما آنقدر پُر رنگ نیست که یک تصویر کلی در پایان کتاب ایجاد کند.

دکتر نجومیان: داستانهای «چیزی را به هم نریز» داستانهای شخصیتمحور هستند و روی بازنمایی یک شخصیت در یک موقعیت ویژه متمرکز هستند. انتخاب نفطهنظر، به گمان من، مهمترین تصمیم یک نویسنده است و اینکه چگونه این روایت اولشخص انجام میشود تصمیم دوم. به عبارت دیگر، راوی اولشخص میتواند داستان را بنویسد، با خود فکر کند، یا بلند بگوید. داستانهای این مجموعه با نقطهنظر اولشخص روایت میشوند و نکتهی جالب در آنها این است که راوی اولشخص روایت خود را خطاب به یک «دیگری» تعریف میکند، و نه برای مخاطب
پس داستانهای «چیزی را به هم نریز» داستانهای شخصیتمحور هستند و روی بازنمایی یک شخصیت در یک موقعیت ویژه متمرکز هستند. انتخاب نفطهنظر، به گمان من، مهمترین تصمیم یک نویسنده است و اینکه چگونه این روایت اولشخص انجام میشود تصمیم دوم. به عبارت دیگر، راوی اولشخص میتواند داستان را بنویسد، با خود فکر کند، یا بلند بگوید. داستانهای این مجموعه با نقطهنظر اولشخص روایت میشوند و نکتهی جالب در آنها این است که راوی اولشخص روایت خود را خطاب به یک «دیگری» تعریف میکند، و نه برای مخاطب. این داستانها داستانهای اولشخصی هستند که به شخص خاصی درون داستان ارجاع دارند و او را مورد خطاب قرار میدهند. درواقع با روحیه، فضا و یک شخصیت مواجه هستیم که داستان دربارهی قضاوتهای او و فهم او از یک شخصیت دیگر است و به این شخصیتِ فرعی اجازهی اظهار نظر در داستان داده نمیشود و مخاطب از طریق نگاه شخصیت اصلی داستان به دومشخصی که مورد خطاب قرار گرفته، میتواند دربارهی این شخصیت اطلاعات کسب کند. در نقطهنظر اولشخص مخاطب اجازهی ورود به ذهن شخصیت را مییابد و این شخصیت میتواند کاملا از نظر ذهنی در داستان جولان بدهد و نگاهش را نسبت به هستی و مسائل مختلف مربوط به آن بیان کند. در روایت اولشخص فاصله زمانی بین زمان روایت و زمان رویدادهایی که روایت میشوند هم اهمیت زیادی دارد. در این مجموعه، بیشتر داستانها با فاصلهای زمانی روایت میشوند که بنابراین بیشتر به تاثیر عاطفی و حسی آن رویداد بر روانِ راوی اولشخص تاکید دارد.
به گمان من، اولشخصهایی در ادبیات شاخص هستند که موضوع روایتشان دربارهی خودشان نباشد و دربارهی شخصیت دیگری در داستان سخن بگویند و درواقع موضوع داستان شخصیتِ «دیگری» باشد و این باعث می شود با دو شخصیت، تلقی یکی از دیگری و فاصلهای بین روای و رویدادها روبرو شویم. برای نمونه، در «خشم و هیاهو» شخصیتها هرکدام داستان خودشان را تعریف میکنند اما این درواقع داستان خود آنها نیست و داستان خواهرشان «کدی» را تعریف میکنند و خود او (کدی) هیچوقت مجال این را پیدا نمیکند که داستانش را تعریف کند. درواقع وقتی از نقطهنظر اولشخص استفاده میشود ولی «دیگری» مورد خطاب قرار میگیرد با یک تیر دو نشان زده میشود. هم شخصیت در داستان حضور دارد و دنیای شخصی خودش را دارد و نویسنده به مخاطب اجازه میدهد از طریق تکگویی درونی او به داستان پی ببرد و هم این شخصیت حکم یک راوی را پیدا میکند برای یک «دیگری» در داستان. از این منظر، داستانهای دومشخص مجموعه هم درواقع اولشخصی هستند که نفر دومی را مورد خطاب قرار میدهند.

دکتر نجومیان: داستانهای «چیزی را به هم نریز» به طور کلی شخصیتها را در کنشهایشان به ما نشان نمیدهند و این شخصیتها انجام یک کار مهم و جدی را به مخاطبشان نشان نمیدهند و اساسا کنشمحور نیستند
اگر بپذیریم که داستانهای مجموعه همگی مبتنی بر شخصیت هستند، به گمان من این داستانها از مجموعهای از ابزارها استفاده میکنند برای اینکه شخصیت را به ما نشان بدهند. اولین ویژگی در این ارتباط «زبان» است که مهمترین ویژگی داستانهای اولشخص هم هست، چرا که مخاطب با زبان شخصیت داستان بیواسطه ارتباط برقرار میکند، در حالی که در داستانهای نقطهنظر سومشخص مخاطب وقتی از زبان شخصیت ارتباط برقرار میکند که او سخنی بگوید و موقعیت بسیار محدودی برای همراهی با زبان یک شخصیت در این نوع از داستان وجود دارد. در حالی که در داستانهای این مجموعه امکان این همراهی برای مخاطب مهیا میشود و نویسنده این امکان را به او میدهد که شخصیتها را به واسطهی زبان آنها بهتر بشناسد و داستانهای این مجموعه در انتخاب زبانی که بتواند شخصیتها را بهدرستی بازنمایی کند موفق هستند. برای نمونه، در داستان «نصفه و نیمه» زبانی که برای شخصیت راننده کامیون انتخاب شده خیلی خوب مخاطب را در فضای ذهنی او قرا میدهد. جسارت دیگری که نویسنده به خرج داده این است که در داستانها از تعدادی شخصیت اولشخص زن استفاده کرده و پنج داستان را از زبان چند زن تعریف میکند. شاید سوالی که طرح شود این است که چرا نویسنده برای شخصیتهای زن داستانها از یک زبان لطیفتر و یا ظریفتر استفاده نکرده است در حالی که اتفاقا من اعتقاد دارم که این زبان لطیف و ظریف کلیشهای است که ما در ذهنمان داریم و منطبق بر واقعیتهای امروز نیست و شرایط اقتصادی و اجتماعی زندگی این زنها مجموعهای از گفتمان را برای این زنها شکل میدهد که باتوجه به زیست آنها در یک جامعهی مردسالار و تلاشی که آنها برای تامین معاششان میکنند آنها را به شکلی بیواسطهتر با اجتماع در تماس قرار میدهد و همین امر زبان به کار رفته در داستانها را باورپذیر میکند. در فیلم «دندان مار» کیمیایی هم شخصیت زن فیلم (گلچهره سجادیه) در صحنهای عباراتی را به کار میبرد که شاید تصور شنیدن این حرفها از زبان یک زن کمی دشوار باشد اما با توجه به شوهر معتاد و زیست او در یک شرایط طبقاتی و اقتصادی خاص، این زبان بر شخصیت او منطبق میشود. جدای از این، زنان امروز طبقهی متوسط و بالای متوسط اجتماعیِ ما هم دیگر با آن زبان شسته رفته و بانزاکت حرف نمیزنند و در نسل جوان ما هم دیگر آن تفاوتهای جنسیتیِ زبانی چندان کاربردی ندارد. با توجه به اینها رضا فکری، نویسندهی این مجموعه، هم در انتخاب زبان زنهای داستانهایش موفق بوده است.
دومین شاخص شخصیتسازی «کنشهای شخصیتها» هستند. داستانهای «چیزی را به هم نریز» به طور کلی شخصیتها را در کنشهایشان به ما نشان نمیدهند و این شخصیتها انجام یک کار مهم و جدی را به مخاطبشان نشان نمیدهند و اساسا کنشمحور نیستند. سومین ویژگی «دنیای ذهنی شخصیتها»ست. درواقع دیدگاه شخصیتها نسبت به دنیا، قضاوتشان در مورد آدمها، بازخورد یا عکسالعمل عاطفیشان نسبت به آدمها میتواند در شکلگیری این شخصیتها بسیار موثر عمل کند. از این بابت نقطهنظر اول شخص انتخاب بسیار خوبی است برای رسیدن به ذهنیت شخصیتها.

دکتر نجومیان: به راوی داستانهای اولشخص اغلب نمیتوان اطمینان کرد و حرفهای او را نمیتوان به راحتی پذیرفت که اتفاقا در داستانهای مجموعهی «چیزی را به هم نریز» هم این دیده میشود و با آدمهایی طرف هستیم که از زاویهی دید خودشان دنیای داستانشان را تعریف میکنند
شاخص بعدی ویژگی ظاهری شخصیتهای داستان است. اینکه چه میپوشند، چه شکلی دارند و نظایر اینها. ما در این داستانها اطلاعات چندانی در مورد ظاهر این شخصیتها نداریم و اینجاست که داستانها از یک وجه رئالیستی به سمت داستانهای ذهنی حرکت میکنند و در داستانها با یک «نقطه نظر محدود» (restricted point of view) مواجه میشویم و اجازهی گرفتن اطلاعات چندانی در مورد محیط اطرافمان نداریم و هرآنچه که میخوانیم در محدوده ذهن اولشخص مفرد است، چنانکه در داستانهای هِنری جیمز (مانند «پیچش پیچ») از این نوع روایت فراوان دیده میشود و مخاطب در مورد شخصیتهای دیگر داستان مجبور است به حرفهای او اعتماد کند گرچه میدانیم که این قضاوتها در بسیاری موارد ممکن است قابل اعتماد نباشد. درواقع به راوی داستانهای اولشخص اغلب نمیتوان اطمینان کرد و حرفهای او را نمیتوان به راحتی پذیرفت که اتفاقا در داستانهای مجموعهی «چیزی را به هم نریز» هم این دیده میشود و با آدمهایی طرف هستیم که از زاویهی دید خودشان دنیای داستانشان را تعریف میکنند. برای نمونه، در داستان «مزرعهی جوانی» زنِ داستان قضاوتهایی در مورد صاحبکارش دارد و اینکه ما چیز زیادی از مرد داستان نمیدانیم، نقطهی قوت کار است چرا که در دنیای واقعی هم به نظر میرسد تلقی شخصی ما و دیگران از رویدادها اساس فهم و درک ما را از واقعیت شکل میدهد و ما همواره درون نقطهنظرهای محدود گرفتاریم.
آخرین شاخصهای که در شخصیتپردازی اهمیت دارد رفتار و یا روابط آدمهاست و چگونگی ارتباط میان آدمهاست و در واقع، هر شخصیت در کنار شخصیتِ دیگر است که خود را نشان میدهد. هیچ شخصیتی به تنهایی قابل تفسیر نیست و شخصیتها همواره در ارتباط با دیگری است که شکل میگیرند و این همان موضوعی است که میخائیل باختین هم به آن اشاره دارد و آن رابطهی «من با دیگری» است. نکتهی بسیار جالب در مورد داستانهای آقای فکری این است که همهی این شخصیتها در ارتباط با یک «دیگری» خودشان را برملا میکنند و در داستانها ما همواره یک جفتِ شخصیتی داریم. مثلا سرباز با شخصیت دختری که ظرف میشوید در داستان «پشت به باد» و یا مادر با پسری که به کُما رفته در داستان «بینام»، زنِ خیاط در ارتباط با کارفرما در داستان «مزرعهی جوانی» و دوستیِ میان دو دختر در داستان «بُغ» و یا رانندهی کامیون در ارتباط با سرباز در داستان «نصفه و نیمه» که این انتخاب هوشمندانهای است چرا که رابطهی میان این شخصیتهاست که دنیای هر دوی آنها را برای ما میسازد. لازم به یادآوری است که راوی اول شخص لزوما شخصیت اصلی روایت نیست و میتواند مشاهدهگر رویدادها باشد. در داستانهای «چیزی را به هم نریز» لزوما شخصیت اصلی منطبق بر راوی اولشخص داستان نیست و شخصیت اصلی میتواند آن فردی باشد که در داستان «تو» خطاب میشود و اولشخص به نوعی شخصیت فرعی داستان است.

دکتر نجومیان: داستانهای مجموعه «چیزی را به هم نریز» قابلیت این را دارند که به عنوان «داستانهای پیوسته» شناخته شوند. همه داستانها به شکل اول شخص مفرد و با ارجاع به یک «دیگری» روایت میشوند. شخصیتِ دیگری در بسیاری از این داستانها حضور دارد که «تو» خطاب میشود. در این مجموعهداستان، زبان یکی از پایههای شخصیتپردازی را شکل میدهد و داستانهای این مجموعه در انتخاب زبانی که بتواند شخصیتها را بهدرستی بازنمایی کند موفق هستند
سخن آخر
داستانهای مجموعه «چیزی را به هم نریز» قابلیت این را دارند که به عنوان «داستانهای پیوسته» شناخته شوند. همه داستانها به شکل اول شخص مفرد و با ارجاع به یک «دیگری» روایت میشوند. شخصیتِ دیگری در بسیاری از این داستانها حضور دارد که «تو» خطاب میشود. در این مجموعهداستان، زبان یکی از پایههای شخصیتپردازی را شکل میدهد و داستانهای این مجموعه در انتخاب زبانی که بتواند شخصیتها را بهدرستی بازنمایی کند موفق هستند. همچنین ذهنیت و روابط با دیگران از دیگر مولفههای شخصیتپردازی در داستانها هستند. درواقع دیدگاه شخصیتها نسبت به دنیا، قضاوتشان در مورد آدمها، بازخورد یا عکسالعمل عاطفیشان نسبت به آدمها میتواند در شکلگیری این شخصیتها بسیار موثر عمل کند. شخصیتهای داستانهای «چیزی را به هم نریز» کار مهمی در زندگیشان انجام نمیدهند و کُنشمحور نیستند و در یک شرایط فلجشده گیر افتادهاند و این اجازه و فضا را پیدا نمیکنند تا واقعا کُنشمند باشند. شخصیتهای این داستانها معمولا از طبقات پایین و فقیر اجتماع هستند و نه فقط فقیر که از نظر فکری هم در موقعیتی نیستند که اجازهی بیان احساسات و ذهنیتهای خودشان را داشته باشند و به نوعی تا حد زیادی اَلکن ماندهاند. درواقع فضای فرهنگی در جامعه هیچوقت برای این شخصیتها مهیا نشده تا آنها هم بتوانند احساسات درونیشان و تلقیشان را از دنیا بیان کنند. فقر، جنگ و تسلط مجموعهای از قوانین، گفتمانهای غالب و اقتدار تحمیل شده بر این شخصیتها آنها را زیر سلطهی خودش گرفته است و اینجاست که پادگان و نظام وظیفه (که زمینه روایتی چند داستانِ مجموعه است) تمثیلی میشود از وضعیتی که همهی انسانهای این داستانها در آن گرفتار آمدهاند. پس این داستانها روایتهای سربازی نیستند، بلکه سربازی و پادگان نماد اقتداری است که این شخصیتها را در بر گرفته است. این شخصیتها در هر سه محیط پادگان، بیمارستان، و کارخانه به یک گونه عمل میکنند و تفاوتی با هم ندارند. شخصیتهای «چیزی را به هم نریز» ناتوان از برقرای ارتباط با «دیگری» هستند و ارتباطها در روایتها به صورت ناقص برقرار میشود و دلیل اصلی آن شرایط اقتصادی و فرهنگی شخصیتهای داستانهاست و همین شرایط است که آنها را به یکدیگر شبیه میکند و پیوند میزند.
امیرعلی نجومیان، شنبه ۱۱ آبان ۹۲، فرهنگسرای ارسباران
این گزارش در سایت کافه داستان به نشر رسیده است.