جایی برای مردن

جایی برای مردن
خوانش داستان کوتاه «اتاق» نوشته هری مولیش
هلند را عمدتا با نقاشان برجستهاش میشناسند تا با نخبههای ادبیاش و به مراتب نام هنرمندانی چون رامبرانت، ورمیر و ونگوگ به گوش مخاطب آشناتر است تا رماننویسی همچون هری مولیش. نویسندهای که در مطبوعات هلند و همینطور نزد عامه مردم بسیار محبوب است و کتابهایش همواره در لیست پرفروشها جا داشته است. نویسندهای که نوجوانیاش را در آتش جنگ دوم جهانی گذرانده و همواره ردی از دهشت جنگ را هم میتوان در آثار داستانیاش پی گرفت. داستانهایی که گاه مخاطب را درگیر رمزگشایی از کدها، نمادها و همینطور ردیابی سرنخها میکنند؛ چراکه هری مولیش در آنها از مصالحی بسیار ساده بهره میگیرد تا جهان پیچیدهاش را بیافریند.داستان کوتاه «اتاق» هم بهنوعی در حواشی همین صحنهپردازیهای ساده و البته نمادین طرح میشود. خانهای سر راه جوانی قرار میگیرد. خانهای که تنها برای او خاص است، اما دیگران آن را معمولی و شبیه هزاران خانه دیگر میبینند. خانهای که مشرف به خیابان است و دو پنجره دارد؛ یکی باز و دیگری بسته. پنجره بسته همواه با پرده مات و سفیدرنگ و ضخیمی پوشیده است اما از پنجره باز، کتابخانه بزرگی دیده میشود و شبها نوری ملایم و صورتیرنگ از آن بیرون میزند و صدای پیانوی مسحورکنندهاش گوش را مینوازد. او پس از چهل سال دوباره به همین خانه برمیگردد و به طور اتفاقی آن را اجاره میکند و حالا و پس از تجربهای چهلساله وارد خانهای میشود که بوی مرگ و نسیان میدهد. خانهای که اگرچه ابهت پیشین را ندارد اما هنوز هم رازآلوده و خاص است. او به نوعی مجبور به سکونت در این خانه است و پس از استقرار اوست که بیماری مهلکی در برش میگیرد. مرضی که بیشک از آن جان سالم بهدر نخواهد برد. این خانه درواقع محلی است برای آرامگرفتن او و مرگش.
این داستان را مولیش در هجدهسالگی و اندکزمانی پس از پایان جنگ نوشته است. روزی از کنار خانهای با پنجرههای باز میگذرد که از اتاقش صدای پیانو میآید و دیوارهایی که با قفسههای کتاب پوشیده شدهاند. همین صحنه است که داستان «اتاق» را به ذهنش میآورد. داستانی که در آن وضعیتی دوگانه مشهود است؛ پنجرهای باز و پنجرهای بسته که اشارهای میتواند باشد به وضعیت پیچیده خانوادهاش در اوضاع و احوال جنگ جهانی دوم. پدر هری مولیش از طرف نازیها مامور مصادره اموال یهودیها شده بود و پس از جنگ هم به جرم خیانت در آمستردام زندانی بود. اما مولیش، مادر و مادربزرگش به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند. پدرش با نفوذی که داشت، توانسته بود او و مادرش را فراری دهد و مادربزرگ البته در اتاق گاز جان باخته بود. درواقع در خانواده او هم خائن وجود داشت و هم قربانی جنگ و او متصل به هر دو سر طیف بود. این همان تناقضی است که نمودش را به وضوح در آثار دیگرش هم میتوان مشاهده کرد. برای نمونه مولیش در رمان «سوءقصد»، هم وضعیت کسانی را که در مقابل اشغالگری نازیها در هلند مقاومت کردهاند به نمایش میکشد و هم موقعیت کسانی را که با نازیها همکاری کردهاند، تصویر میکند. مولیش نویسندهای است که از جنگ جان سالم بهدر برد، با مادری که قربانی جنگ بود و پدری که همکار متجاوزان بود. پنجرهای باز برای او که ملودیهای شیرین از آن بیرون میزند و پنجرهای بسته که پردهای ضخیم آن را سرتاسر پوشانده. پدری که اگرچه به عنوان یک مهاجم شناخته میشود اما از منظری دیگر خودش قربانی این وضعیت است. درواقع این ذات جنگ و تنگناهای بیشمار حاصل از آن است که هر انسانی را سردرگم میکند؛ طوریکه نمیداند جایی که ایستاده جای درست تاریخ است یا نه؟
این یادداشت در روزنامه آرمان روز سهشنبه 11دی97 به نشر رسیده است.