خوانش سه داستان کوتاه از ولتر_روزنامه آرمان_رضا فکری

خوانشی بر حکایت‌های «ماجرای هندی»، «برهمن خردمند» و «جمله معترضه کوتاه» از ولتر

پرسش از هستی

پاره‌های روایی ولتر را شاید نتوان به‌شکل متعارفِ امروزینش داستان کوتاه درنظر گرفت. حکایت‌گونه‌هایی که نوشته شده‌اند تا پرسش‌هایی هستی‌شناسانه را با سویه‌هایی متضاد از هم طرح کنند. پرسش‌هایی که نمایانگر نوع تفکر و اندیشه‌ صاحب اثرند و وجه تعلیمی‌شان غلبه‌ بسیار بر داستان دارد. ولتر در این داستان‌ها در نقش راهنمای مخاطب قرن هجدهمی خود ظاهر می‌شود. مخاطبی که در حال کنارگذاشتن کامل جهان‌بینی قرون وسطایی است و تشنه‌ شنیدن حقایق ملموس و قابل مشاهده از جهان است. ولتر فیلسوف و نویسنده‌ای است که در انواع نوشته‌های ادبی‌اش از نمایشنامه و شعر گرفته تا داستان و مقاله، اصول عصر روشنگری را تبیین می‌کند. عصری که در آن عقل مبنای زیبایی‌شناسی، اخلاق و حکومت در نظر گرفته می‌شود و رسمیتی تام‌وتمام می‌یابد.

پرسش آغازینی که ولتر در داستان «ماجرای هندی» طرح می‌کند درباره‌ «حق و عدالت» است. اینکه کدام یک از طرف دعوی را می‌توان بر مدار حق دانست؟ شکی نیست که هر گروهی در مسیر منافع خودش گام برمی‌دارد و خود را در جایگاه برحق ماجرا می‌بیند. آیا اگر علف زبان می‌داشت، به‌عنوان یک گیاه زنده از خورده‌شدنش توسط گوسفند، (این جانور نفرت‌انگیز و هیولایی ویرانگر) در عذاب نبود؟ صدفِ زنده‌ای که انسان آن را وحشیانه می‌بلعد چطور؟ مگس‌هایی که توسط عنکبوت خورده می‌شوند چه؟ اینکه عنکبوت‌ها هم طعمه‌ پرندگان می‌شوند را چطور باید تفسیر کرد؟ در این نقطه ولتر مثال‌ها را به سطحی بالاتر و چالش‌برانگیزتر می‌برد. دو مرد هندی قرار است به جرم اظهارات کفرآمیز، همچون عدس یا سبزیجات سوزانده شوند. حرف کفرآمیز آنها این است: «با پرهیزگاری و بدون توسل به گاو هم می‌توان نظر لطف خداوند را به خود جلب کرد. گاو همیشه در دسترس نیست اما تقوا را می‌توان در هر زمانی به دست آورد.» این حرف‌های کفرآمیز، ساکنین شهر را می‌ترساند و فشار بر قاضی‌ها، برای صدور حکمی سفت و سخت آغاز می‌شود. به این شیوه، می‌توان گفت هم ساکنین اهانت‌دیده‌ شهر حق دارند و هم دو زاهد بخت‌برگشته‌ در آستانه‌ مرگ. ولتر خود در پی مخالفت‌هایش با تحجر کلیسای کاتولیک مورد غضب و طرد قرار گرفت و منحرف و فاسد نامیده شد. درواقع این داستان را هم می‌توان به‌نوعی در ضدیت با تعصب درنظر گرفت. تقابل همیشگی خرد و تعصب که ولتر در این داستان، تشخیص نهایی صاحب حق را به مخاطب وامی‌گذارد. اما ولتر در داستان «برهمن خردمند» هم با همین پرسش‌های سهمگین هستی‌شناسانه است که مرد دانشمند و ثروتمند داستانش را زمین‌گیر می‌کند. مردی که پرسش‌های فلسفی بی‌شمارش، مانع لذت‌بردن او از زندگی است. او تعریف درستی از «زمان» ندارد. نمی‌داند که آیا شعور و اندیشه هم (مثل دست و پا و سایر اعضای بدن) از ماده تشکیل شده یا نه؟ او از ندانستن خود بسیار شرمسار است. گاهی خود را با این ایده راضی می‌کند که همیشه بهترین حالت ممکن در دنیا اتفاق می‌افتد اما آسیب‌خورده‌ها و خسارت‌دیدگان نظری مخالف او دارند. تردیدهای این مرد بسیار شبیه همانی است که ولتر را در میانه‌ قرن هجدهم در خود فروبُرد و تزلزل عمیقی در ایمان او ایجاد کرد. درک چرایی وقوع زمین‌لرزه‌ لیسبون که بیش از بیست هزار نفر را به کام مرگ کشید و شهر را به ویرانه‌ای بدل کرد، برای او بسیار دشوار بود. پرسش‌ها رهایش نمی‌کردند: چرا خدایی خوب و عادل باید اجازه‌ وقوع چنین زلزله‌ای را بدهد؟ چرا این شهر از پرتغال باید درگیر چنین حادثه‌ای شود و نه شهری دیگر؟در ادامه‌ داستان «برهمن خردمند» پیرزنی خشکه‌مقدس، نادان و فقیر اما دل‌شاد هم حضور دارد. او پاسخ بسیاری از پرسش‌هایی را که مرد فیلسوف درگیر آن است، نمی‌داند و اصلا دغدغه‌اش نیست؛ درعوض ایمان دارد و همین که می‌تواند گاهی خودش را در رود گنگ غسل کند، خوش‌اقبال‌ترین زن روی زمین است. او از هستی و وجودش راضی است و خوشبخت و شاد زندگی می‌کند. مرد فیلسوف اما با عقل و منطقش و با پرسش‌های بدون پاسخ بی‌شمارش، ناخوش و ناامید روزگار سر می‌کند. مخاطب در پایان این داستان هم با همان پرسش‌ها و با همان دو طیف آشنای متضاد باهم سروکار دارد. آیا باید عقل سلیم را که اسباب ناخوشی‌مان را فراهم می‌آورد، نادیده بگیریم؟ آیا باید رضایت از زندگی را با نادان‌بودن معامله کنیم؟ ولتر خود فیلسوفی عقل‌مدار است که نه مبتنی بر دیانتِ مورد نظر کلیسا که با دلایلی عقلی به خدا باور دارد. از منظر او همانطور که ساعت نیاز به ساعت‌ساز دارد، جهان نیز به آفریننده نیاز دارد. درنهایت ولتر در داستان «جمله معترضه کوتاه» نابینایانی را در نظر می‌گیرد که درک صحیح‌تری از واقعیت رنگ‌ها دارند و از همین رو مورد تمسخر بینایان قرار می‌گیرند. به‌نوعی آنها رنگ لباس‌هایی را تشخیص می‌دهند که بینایان از درک آن عاجزند. همین‌طور ناشنوایانی که موسیقی را بهتر از شنوایان می‌فهمند. انگار برای به کمال‌رسیدن هر حس و میلی در وجود آدمی، ابتدا باید آن را از بیخ‌وبُن خشکاند. قطره باید خود را به طور کامل نفی کند تا دریا شود. داستان‌هایی این‌چنین از ولتر را باید در راستای طرح موضوع‌های هستی‌شناسانه‌ بحث‌برانگیز زمانه‌ خود دانست؛ حقایقی که در قرن پرالتهاب هجدهم و در دوره‌ای نوشته شده‌اند که تعصب کم‌کم کنار می‌رود و مدارا و رواداری و عقلانیت جای خود را باز می‌کند.

این یادداشت در روزنامه آرمان روز یکشنبه 30دی97 به نشر رسیده است.

لینک پی دی اف: http://www.armandaily.ir/fa/pdf/main/1938/11

 سه حکایت از ولتر